ماجرای چند نامه کوتاه

نامه اول

از محمّد بن ابراهيم بن مهزيار نقل شده است كه در حال شكّ و ترديد وارد عراق شد و اين توقيع براى وى صادر گرديد: به مهزيار بگو آنچه را از دوستان آن سامان حكايت كردى فهميديم، به آنها بگو آيا قول خداى تعالى را نشنيديد كه مى ‏فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ‏» آيا اين دستور تا روز قيامت نيست؟ آيا خداى تعالى پناهگاه هايى براى شما قرار نداده است كه بدان پناهنده شويد؟ آيا از زمان آدم عليه السّلام تا زمان امام گذشته ابو محمّد صلوات اللَّه عليه نشانه های هدايت براى شما قرار نداده است؟ و اگر نشانه ای نهان شد نشانه ای آشكار نگرديد و اگر ستاره ‏اى افول كرد ستاره‏ اى ندرخشيد؟ و چون خداى تعالى ابو محمّد را قبض روح كرد پنداشتيد كه او رابطه بين خود و خلقش را قطع كرده است؟ هرگز چنين نبوده و تا روز قيامت چنين نخواهد بود در آن روز امر خداى تعالى ظاهر شود و آنان ناخشنود باشند.

اى محمّد بن ابراهيم! براى چيزى كه بخاطر آن آمدى شكّ به خود راه مده كه خداى تعالى زمين را از حجّت خالى نگذارد، آيا پدرت پيش از وفاتش به تو نگفت: هم اكنون بايد كسى را حاضر كنى كه اين دينارهايى را كه نزد من است وزن كند و چون دير شد و شيخ بر جان خود ترسيد كه به زودى بميرد به تو گفت: آنها را تو خود وزن كن و كيسه بزرگى به تو داد و تو سه كيسه داشتى و يك كيسه كه دينارهاى گوناگون در آن بود، آنها را وزن كردى و شيخ با خاتم خود آنها را مهر كرد و گفت تو هم آنها را مهر كن، اگر زنده ماندم كه خود مى‏ دانم چه كنم و اگر مردم، تو اوّلا درباره خود و ثانيا در باره من از خدا بپرهيز و مرا خلاص كن و چنان باش كه به تو گمان دارم، خدا تو را رحمت كند آن دينارهايى از طلا و نقره که از حساب ما جدا كردى ، بییشتر از ده دینار آن را بردار  و از جانب خود آنها را مسترد كن كه زمانه بسيار سخت است و حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ‏.۴

نامه دوم

محمّد بن شاذان گويد: مردى از اهالى بلخ مالى را فرستاد نامه‏ اى ضميمه‏ آن بود كه در آن نوشته‏ اى نبود و انگشت خود را بى‏ آنكه چيزى را نوشته باشد روى آن چرخانيده بود و به نامه‏ رسان گفت: اين مال را ببر و هر كس داستان آن را به تو باز گفت و پاسخ نامه را داد مال را به او بده. آن مرد به محلّه عسكر رفت و به سراغ جعفر رفت و داستان را به او گفت. جعفر گفت: آيا تو به بداء اقرار دارى؟ آن مرد گفت: آرى، گفت: براى صاحب تو بدا شده است و به تو امر كرده است كه اين مال را به من بدهى، نامه ‏رسان گفت: اين جواب مرا قانع نمی سازد و از نزد او بيرون آمد و در ميان اصحاب ما مى‏ چرخيد تا اینکه از طرف حضرت ولی عصر علیه السلام اين توقيع به دست او رسید: اين مال، در معرض خطر و بالاى صندوقى بوده است و دزدان بر آن خانه وارد شده اند و محتويات صندوق را برده اند ولى مال سالم مانده است و جواب نامه در همان صفحه نوشته شده بود كه وقتى انگشت را روى نامه می چرخانيدى التماس دعا داشتى خداوند به تو چنان كند و چنان كرد۵

نامه سوم

على بن محمّد شمشاطى فرستاده جعفر بن ابراهيم يمانى گويد: در بغداد بودم و قافله يمني ها آماده حركت بود نامه‏ اى نوشتم و اجازه مسافرت با آنها را خواستم، پاسخ آمد كه با آنها مرو كه در اين سفر خيرى براى تو نيست و در كوفه بمان. قافله حركت كرد و پسران حنظله بر آنها تاختند و اموالشان را غارت كردند. گويد: نامه ‏اى نوشتم و اجازه خواستم كه از راه دريا مسافرت كنم. پاسخ آمد كه چنين مكن و در آن سال كشتي هاى جنگى راه را بر كشتي هاى مسافرى مى ‏بستند و اموالشان را می ‏ربودند.۷

نامه چهارم

مردى از بستگان حميد نامه ‏اى نوشت و درخواست كرد دعا كند تا فرزندش پسر باشد، پاسخ آمد: دعاى در باب فرزند بايستى پيش از آنكه جنين چهار ماه شود صورت پذيرد و به زودى دخترى براى تو به دنيا مى‏ آيد. و چنان شد كه فرموده بود.۸

پی نوشت

۱-كمال الدين / ترجمه پهلوان ؛ ج‏۲ ؛ ص۲۴۱

۲-كمال الدين / ترجمه پهلوان ؛ ج‏۲ ؛ ص۲۴۴

۳-كمال الدين / ترجمه پهلوان ؛ ج‏۲ ؛ ص۲۴۹

۴-كمال الدين / ترجمه پهلوان ؛ ج‏۲ ؛ ص۲۵۴