توقیعی که از طرف امام زمان (علیه السلام) به توسط حسین بن روح، در لعن شلمغانی صادر گشت، در سال ۳۱۲ ه.ق. حسین بن روح آن توقیع را که خودش در خانه “مقتدر” خلیفه عباسی زندانی بود، به ابوعلی محمد بن همام فرستاد. در آن زمان، چون حسین بن روح در دست دشمن گرفتار و در زندان آنها بود، نامه ای خدمت صاحب الامر (علیه السلام) نوشت و از حضرت اجازه خواست که توقیع را منتشر نکند، ولی حضرت دستور داد که آن را منتشر کند و از کسی نترسد، و حضرت به او بشارت داد که بعد از اندك مدتی، آزاد خواهد گردید [۱].
“اعلام کن- خداوند عمر تو را طولانی گرداند و عرفان همه خوبیها را به تو عنایت کند – به کسانی که به دیانت و نیات آنها اطمینان داری که: محمد بن علی، معروف به شلمغانی از دین اسلام بیرون رفته و مرتد شده و ملحد گردیده است، و چیزهایی ادعا می کند که موجب کفر به خالق متعال است و به خدا دروغ و بهتان می بندد، و گناه بزرگی مرتکب شده است. آنها که از خداوند برگشتند، دروغگو هستند و سخت گمراه، و از رحمت خداوند دور شده اند و دچار خسران بزرگی گشته اند. برائت خودمان را در محضر خداوند متعال و پیامبر و خاندان گرامیش – صلوات الله و سلامه اجمعین – از (شلمغانی) اعلام می داریم؛ به او لعن می فرستیم و لعنت دائم خدا بر او باد، در آشکار و نهان، در هر زمان و مکان. و (لعنت خداوندي) بر موافقان و پیروان او باد، و نیز بر آنان که با شنیدن این اعلام، پیوند خود را با او ادامه دهند.
بنابراین، به اطلاع آنان، (وکلای امامیه یا عموم شیعیان) برسان، ما از دوستی وی خودداری نموده و از او دوری می جوییم، آنچنان که در برابر امثال او همچون: شریعی، نمیری، هلالی، بلالی و دیگران چنین کردیم، و ما راضی به سنن الهی هستیم.به خداوند اعتماد می کنیم و از وی کمک می خواهیم، و او در تمامی امور براي ما کافی است و بهترین نگهبان است.” [۲]
ابوعلی محمد بن همام، این توقیع را دریافت نمود و تمام شیوخ و رؤسای شیعه را دعوت کرد و براي آنها خواند، و سپس از روی آن نسخه ها نوشته و به شهرها فرستادند تا آنکه در میان طایفه شیعه شهرت یافت و همه بالاتفاق، او را لعن کردند و از وی دوری جستند.[۳]
شلمغانی و خاندان بنی بسطام
محمدبن علی شلمغانی در نزد خاندان بنی بسطام از موقعیت بالایی برخوردار بود و این امر به خاطر تقرب او به حسین بن روح بود.
ام کلثوم دختر ابوجعفر، محمد بن عثمان عمری، که زنی بزرگوار بود، چنین می گوید:
ابوجعفر ابن ابی العزاقر (شلمغانی) در نزد بنی بسطام محترم و موجه بود، زیرا شیخ ابوالقاسم حسین بن روح – رضی الله عنه – مقام او را در نزد مردم محترم و بزرگ می داشت. او هم از این سابقه، سوء استفاده کرد، و موقعی که از طریق حق برگشت، همه گونه دروغ و کفری را به نام حسین بن روح برای بنی بسطام نقل می کرد. بنی بسطام هم، سخنان او را می پذیرفتند. هنگامی که خبر آن به حسین بن روح رسید، نسبت آن سخنان را از خود انکار کرد و آن را بهتان بزرگ دانست و بنی بسطام را از شنیدن کلام شلمغانی نهی فرمود. آنگاه دستور داد که او را لعنت کنند و از وی دوری جویند. ولی بنی بسطام سخن حسین بن روح را گوش ندادند و در ارادت به شلمغانی ثابت ماندند. علت آن هم، این بود که شلمغانی به بنی بسطام می گفت: آنچه من به شما گفته ام، سرّی بود که آن را فاش ساخته ام . حسین بن روح از من پیمان گرفته بود که آن سرّ را کتمان کنم و به کسی نگویم، ولی اکنون که آن را فاش نموده ام، از مقام اختصاصی که یافته بودم، محروم شدم و با وجود اینکه رابطه نزدیکی با وی داشتم، مرا از خود دور می کند آن “سرّ” امر عظیمی بود که کسی جز فرشته مقرب و پیغمبر مرسل یا مؤمنی که امتحان داده، قادر به نگهداری آن نیست.
سابقه شلمغانی با این سخنان بی اساس، نزد آنها محکمتر و کارش بالا گرفت و مقامی بزرگ یافت. وقتی که این خبر به حسین بن روح رسید، مکتوبی مبنی بر لعن او و دوری از وی و کسانی که از سخنان او پیروی می نمایند، و در دوستی او باقی مانده اند، براي بنی بسطام فرستاد. آنها هم نامه را به شلمغانی نشان دادند و او سخت ناراحت و منقلب گردید. سپس گفت: اینکه حسین بن روح گفته است: مرا لعن کنید، در معنی خیلی بزرگ است! به این معنی که: لعنت به معنای دور گردانیدن است و” لعنه الله “یعنی: خداوند او را از عذاب و آتش دور گردانید و بنابراین، من هم اکنون مقام خود را شناختم! آنگاه صورتش را به خاك نهاد و گفت: این سخن را کتمان کنید و به کسی نگویید!
ام کلثوم می گوید: من به شیخ ابوالقاسم (حسین بن روح) خبر دادم که روزی به خانه مادر ابوجعفر بن بسطام رفتم. او هم از من استقبال نمود و مرا بسیار احترام کرد، به طوری که خم شد پای مرا بوسید، ولی من نگذاشتم و گفتم: اي بانوی من ! نمی گذارم، زیرا پابوسی، کاری بس بزرگ است. وی گریست و گفت: چرا این طور از تو احترام ننمایم، با اینکه تو فاطمه زهرا (علیها السلام) هستی!! گفتم: چطور من فاطمه زهرا (علیها السلام) هستم؟ گفت: شیخ یعنی، محمد بن علی در این باره سرّی به ما سپرده است. پرسیدم: چه سرّی به شما سپرده؟ گفت: او از من پیمان گرفته که آن را افشا نسازم، می ترسم اگر آن را بازگو کنم، خدا مرا عذاب کند. من به وی اطمینان دادم که آن را به کسی نخواهم گفت، ولی پیش خود، شیخ ابوالقاسم حسین بن روح را استثناء کردم. آنگاه گفت: شیخ ابوجعفر (شلمغانی) به ما گفته است که: روح پیغمبر (صلی الله علیه و آله وسلم) به پدر شما محّمد بن عثمان و روح امیرالمؤمنین (علیه السلام) به بدن شیخ ابوالقاسم حسین بن روح و روح فاطمه زهرا (علیهاالسلام) به تو منتقل شده است!! بنابراین، اي بانوی ما چرا تو را بزرگ ندانیم؟!
من گفتم: این چه حرفی است؟ مبادا آن را باور کنی که همه دروغ است.
گفت: این سرّی عظیم است، شلمغانی از ما پیمان گرفته، که برای هیچ کس نقل نکنیم. بانوی من! خدا نکند که در این خصوص عذاب شوم. اگر شما مرا وا نمی داشتید که آن را افشاء کنم، نه برای شما و نه برای احدی بازگو نمی کردم.
ام کلثوم می گوید : “هنگامی که از نزد آن زن بیرون آمدم، به خدمت شیخ ابوالقاسم حسین بن روح – رضی الله عنه- رسیدم و آن داستان را به اطلاع وی رساندم. شیخ ابوالقاسم به من وثوق داشت و به گفته من اعتماد می کرد. در این وقت فرمود: ای دختر من! بعد از این ماجرا، دیگر به خانه این زن مرو، اگر نامه یا قاصدی نزد تو فرستاد، قبول مکن و از این به بعد به دیدن او مرو. این حرفها کفر به خدا و الحادی است که این مرد ملعون (شلمغانی) در دلهای این مردم وارد نموده، تا از این راه بتواند به آنها بگوید: خدا او (شلمغانی) را برگزیده و در وی حلول کرده است. چنانکه نصاری – همین عقیده را درباره عیسی (علیه السلام) دارند. او می خواهد به قول ” حلاج” علیه العنه معتقد شود.
بعد از آن، من از بنی بسطام دوری نمودم و پیش آنها نرفتم و عذر آنها را نپذیرفتم و دیگر آنها را ملاقات نکردم. این حکایت، در میان طایفه بنی نوبخت شیوع یافت و شیخ ابوالقاسم هم، به تمام شیعیان نامه نوشت و ابو جعفر شلمغانی را لعنت کرد، و مردم را از معاشرت با وی و دوستداران او، کسانی که گفته او را قبول می کردند یا با وی سخن می گفتند، بر حذر داشت، تا چه رسد که او را دوست بدارند. سپس توقیعی از حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) در لعن شلمغانی و دوری از او و پیروان او و کسانی که به گفته او رضایت داده و بعد از این توقیع به دوستی او باقی می مانند، صادر شد. [۴]