جريان مهدويت و قيام فردي عدالت گستر از خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با عنوان و لقب “قائم” و “مهدي” در منظومه اعتقادي شيعيان و پيروان اميرالمؤمنين عليه السلام برخاسته از روايات فراوان رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم درباره مهدي موعود بود که اكنون مجال و گنجايش پرداختن به آن روايات نيست. فقط از باب نمونه اشاره ميشود که روايات اثنا عشر، روايات تفسير آيه اولي الامر و نيز روايت حديث لوح از جابر و صدها روايت ديگر، انديشه مهدويت و انتظار قيام مهدي را ميان شيعيان به وجود آورده بود. با دقت به ادعاي فرقههاي جدا شده از بدنه تشيع، به مواردي بر ميخوريم که با بهره برداري از اين انديشه، براي خود يا براي فردي از خاندان پيامبر مدعي مهدويت ميشدند. در حقيقت، اين عده با اهداف و اغراض سياسي و مادي بر امواج آن انديشه سوار شده، ادعاي مهدويت را مطرح ميكردند.
از جانب ديگر، هر يک از امامان در عصر خود با اين ادعاي انحرافي به مبارزه برخاسته و باطل بودن آن را افشا ميكردند که ما در اين مقاله در مقام واکاوي همة آنها نيستيم و فقط به مناسبت موضوع اين اثر نسبت به جريان شناختي واقفيه تأکيد ميكنيم.
لغت نگاران درباره مفهوم واژه “واقفیه” ميگويند: واقفیه برگرفته از ماده وقف است به معناي درنگ کردن و دو دل بودن در کاري و خودداري کردن از اظهار نظر قطعي در يک مسأله ميباشد.
در اصطلاح فرقه شناسي و نيز در متون رجالي به افرادي گفته ميشود که رحلت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را منکر شده، هيچ کس را به عنوان جانشين آن حضرت نپذيرفتند.
زمينه پيدايش
براي پيدايش هر فرقه از جمله گروهي به نام واقفیه توسط عده اي از خواص شيعه و آشنا با مسأله امامت بايد به دو زمينه فرهنگي و سياسي و اجتماعي توجه كرد که در اينجا به اختصار اشاره ميشود:
الف. زمينة فرهنگي
در بارة زمينه فرهنگي پيدايش گروه واقفیه، بايد اول به اين نکته توجه شود که پس از روي کار آمدن عباسيان و تجربه اي که آنان از رفتار اختناق آميز بني اميه در مسائل ديني و فرهنگي داشتند، به خوبي درک كرده بودند که براي تحکيم قدرت خود و جذب مردم، به فضاي باز فرهنگي و سياسي نياز دارند؛ لذا ابتدا فضا و سياست سازش کارانه اي را به وجود آوردند که آن فضاي باز سبب شد فرقهگرايي مذهبي و ورود انديشههاي کلامي و فلسفي در حوزه اسلامي به اوج خود برسد؛ چنان كه اوج فرقه گرايي و ظهور انديشهها و ورود فرهنگهاي متفاوت را در قلمرو اسلام در عصر امام صادق عليه السلام مشاهده ميکنيم و پس از آن حضرت در دوره امام هفتم نيز فرقه هايي همچون مرجئه، قدريه، زيديه، خوارج و معتزله فعاليتهاي فراوان داشتند.
از جهت اعتقادي، همه فرقه ها با امامت آن حضرت مخالفت آشکار داشتند و غالباً هم آن گروهها در موضع گيريهايشان برابر امام، مورد حمايت و پشتيباني خلفا بودند. در عين حال، امام کاظم عليه السلام با وجود فشارهاي فراوان از حريم امامت دفاع فرمود و براي هدايت مردم به سوي فرهنگ اصيل اهل بيت عليهم السلام به سراغ مردم متحير رفته، ميفرمود:”نه به سوي مرجئه، نه قدريه، نه زيديه، نه معتزله و نه خوارج برويد؛ بلکه به سوي من آييد”.
در همين راستا بود که پس از شهادت امام موسي بن جعفر عليه السلام در عصر امام رضا عليه السلام برخي ياران امام کاظم براي رسيدن به نيتهاي ناپاک خود در يک اقدام به ظاهر فرهنگي از بعضي اخباري که درباره قائم بودن آن حضرت رسيده بود، سوء استفاده كرده، رحلت ايشان را انکار نمودند و در اين اقدام، تفسير نادرستي از رواياتي که امام را به عنوان قائم معرفي نموده بودند، ارائه دادند.
ب. سياسي و اجتماعي
پيدايش و ظهور واقفیه در جامعه شيعي پس از شهادت امام موسي بن جعفر عليه السلام بود اما براي دست يافتن به سبب و زمينه پيدايش آن گروه، بايد مقداري به عقب برگشت و فضاي سياسي و اجتماعي عصر صادقين و عصر امام کاظم عليه السلام را واکاوي كرد.
حدوداً از اواخر دوره امامت امام باقر عليه السلام، بني اميه به جهت اختلافات و قدرت طلبيهاي دروني، گرفتار تنش و تضادهاي فراوان شده بود. از جانب ديگر، انقلابها و شورشهاي برخي علويون دست دردست هم داده، آنان را در سراشيبي و معرض زوال قرار داده بود. در اين فرصت، امام باقر عليه السلام با تدبير حکيمانه با راه اندازي نهضت علمي، خدمات فراواني براي معرفي مذهب شيعه انجام داد و در اين زمينه، شاگرداني که هر يک مناديان و مدافعان مذهب شيعه بودند، تربيت كرد.
با پيروزي بني عباس بر بني اميه، آنان به عنوان نظام جديد تا حدودي به مردم از جمله علويون آزادي دادند که در اين فضاي آزادي نسبي، انديشههاي فکري و سياسي جديد از بيرون و درون در جامعه اسلامي پيدا شد. در اين ميان، امام صادق عليه السلام در تداوم کار علمي امام باقر عليه السلام، توانست پايه علمي، حقوقي، فرهنگي و سياسي تشيع را بر مباني اصيل اسلامي استوار سازد و نيز با تربيت شاگردان در همة رشتههاي علوم اسلامي، مکتبي را با شاخصههاي ممتاز به وجود آورد. در آن، کليت تفکر شيعي گنجانده شده بود.
نتيجه اين فعاليت و آزادي سياسي امام صادق عليه السلام گسترش تشيع و معرفي خاندان علوي به عنوان رهبران ديني بود؛ ولي بني عباس نميخواستند علويون به عنوان يک نيروي رقيب در جامعه مطرح شوند. با تثبيت پايههاي حکومت عباسيان در زمان منصور و سالهاي پاياني امامت امام صادق عليه السلام رفتارهاي خشونت آميز منصور برضد آن حضرت آغاز شده و مزاحمتهايي براي آن بزرگوار ايجاد كرد.
مبارزه همه جانبه منصور با انديشه شيعي و جريان تعيين امام در خاندان علوي، آن گونه با شدت دنبال شد که حتي امام صادق عليه السلام در وصيت نامه خود براي حفظ جان امام بعد از خود، نتوانست با صراحت، امام کاظم عليه السلام را به جانشيني خود تعيين فرمايد.
پس از شهادت امام صادق عليه السلام و فرارسيدن دوران امام کاظم عليه السلام فشار حاکمان عباسي هم عصر با آن حضرت از منصور تا فرزندانش، مهدي و هادي عباسي و نيز هارون الرشيد عرصه را بر امام تنگ تر كردند و بارها آن حضرت را به زندان انداختند.
در اثر همان جو اختناق و فشارهاي سياسي بني عباس برضد امامان شيعه، با تدبير امام صادق عليه السلام براي ساماندهي پيروان شيعه و نيز بيرون آوردن شيعيان از تحير و سردرگمي، نهادي به نام سازمان وکالت به وجود آمد که در يک مجموعه هماهنگ تحت فرمان حضرتش فعاليت ميكردند. نهاد وکالت که در حقيقت، شبکه ارتباطي ميان امام و شيعيان بود، در دوران امام کاظم عليه السلام نيز استمرار يافت.
بنيان گذاران فرقه واقفیه و ادعاگران مهدويت
همان گونه که اشاره شد، در عصر امام صادق عليه السلام و پس از آن در عصر امام کاظم عليه السلام نهادي با عنوان وکالت با تدبيري خاص به وجود آمد. اين نهاد، با شرايط ويژه در جامعه شيعي فعاليت ميكرد که در صورت عدم دسترسي شيعيان به امام، آنها در شهرهاي مختلف، ضمن رسيدگي به مشکلات اعتقادي، سياسي و مالي شيعيان، وجوه مالي مردم را جمع آوري كرده، دور از ديد حکومت، آن اموال را به دست امام ميرساندند. اين مسأله در دوران امام کاظم عليه السلام به سبب زنداني شدنهاي مکرر امام با مشکلاتي روبه رو شد و مقداري از آن اموال در دست وکيلان باقي ماند.
از آنجا که واکاوي تمام شخصيتهاي مؤثر در جريان پيدايش و تداوم واقفیه، از عهده اين نوشتار خارج است، تنها به مطالبي اندک از شخصيت سه نفر که نقش اصلي را در بنيان گذاري فرقه واقفیه داشتهاند، اشاره ميشود:
۱- ابوالحسن علي بن ابي حمزه بطائني:
وي نخستين فردي است که نامش به عنوان بنيان گذار واقفیه ذکر شده است. او از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهم السلام بود و در زمان زنداني شدن امام هفتم عليه السلام به عنوان فرد مورد اعتماد و وکيل آن حضرت فعاليت ميكرد؛ اما پس از شهادت حضرت در امامت آن حضرت توقف كرد و امامت فرزندش امام رضا عليه السلام را منکر شد.
در منابع روايي شيعي، حدود ۵۴۵ روايت از او نقل شده است. علماي رجال دربارة وثاقت او اظهارنظرهاي متفاوت كردهاند که برخي در عين فاسد المذهب بودنش او را در نقل حديث، راست گو دانسته و برخي به سبب انحراف اعتقادي اش او را کذاب و ملعون ذکر كردهاند.
۲- زياد بن مروان انباري قندي:
يکي از بنيان گذاران واقفیه و جزء ياران امام صادق و امام کاظم عليه السلام ذکر شده است. پس از شهادت امام موسي بن جعفر عليه السلام در امامت آن حضرت توقف كرد و از امامت امام هشتم عليه السلام سر بر تافت. او از افرادي بود که در زمان امام صادق عليه السلام با آن حضرت رابطه فراوان داشت. از او نقل شده است: روزي نزد امام کاظم رفتم به فرزندش (امام رضا) اشاره نمود و فرمود: “کتاب او کتاب من و سخن او سخن من است” زياد بن مروان از امام صادق و فرزندش امام کاظم عليه السلام روايات زيادي نقل كرده است. همچنين او در زمان امام هفتم وکيل آن حضرت در کوفه تعيين شده بود؛ اما بعد از آن حضرت، به انحراف عقيده مبتلا شده، يکي از ارکان واقفیه گرديد.
۳- عثمان بن عيسي:
فرد ديگري که به عنوان ضلع سوم بنيان گذاران واقفیه در کنار دو نفر پيشين نام برده شده است ابو عامر کلابي، عثمان بن عيسي ميباشد. او از ياران مورد اعتماد امام کاظم عليه السلام و وکيل آن حضرت در مصر بود و مرتکب خيانت در اموال امام شد. او پس از امام کاظم عليه السلام شهادت آن حضرت را منکر شده، دربارة آن حضرت ادعاي مهدويت كرد. به همين دليل، حضرت رضا عليه السلام او را لعنت مينمود و شيعيان خود را به لعن او امر ميکرد.
گونههايي از فعاليتهاي انحرافي واقفیه درباره مهدويت
شهادت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام بعد از سالها در زندان و نوع خفقاني که وجود داشت، سبب شد شهادت آن امام براي بسياري از شيعيان مخفي بماند؛ به همين دليل وقتي بنيان گذاران واقفیه خبر شهادت حضرت را شنيدند، با انتخاب اين سياست از اين که به عنوان وکيل امام شناخته ميشدند، سوءاستفاده كرده و همان زمان بدون از دست دادن فرصت با طرح مسأله مهدويت ايشان، شهادت آن حضرت را انکار كردند.
سران واقفیه در تبليغ مهدويت و قائم بودن امام هفتم عليه السلام چنان بي ملاحظه پيش رفتند که عده اي از واقفیه که ميان آنها علي بن ابيحمزه بطائني و محمد بن اسحاق بن عمار و حسن بن مهران و حسين بن سعيد مکاري وجود داشتند، بر امام رضا عليه السلام وارد شدند. علي بن ابيحمزه به امام رضا گفت: به ما از پدرت خبر بده
امام فرمود: پدرم درگذشت
به امام گفت: پدرت به چه کسي امر امامت را واگذاشت؟
امام فرمود: براي من
علي بن ابيحمزه گفت: تو سخني گفتي که هيچ يک از پدرانت آن را نگفته بودند.
بر اين اساس، حرکت تبليغي واقفیه به گونهاي موذيانه و خطرناک بود که گاهي آشكار پيشنهاد رشوه ميدادند و سعي در خريد افکار ديگران ميكردند.
آنان چنان در جامعه شيعي دام فريبندة خود را پهن كرده بودند که بسياري از شيعيان با اينکه ابتدا به امامت امام رضا عليه السلام عقيده داشتند، در ادامه مسير، متزلزل شدند و علناً رو در روي امام ميگفتند: در روايات اجداد تو آمده است که امامي نيست، مگر اينکه امام و جانشين پس از خود را ميبيند و تو که چندين سال از عمرت گذشته، فرزندي نداري؛ پس امام نيستي.
حرکت توجيهي واقفیه برابر شخصيت امام رضا
در تحليلي کلي از اعتقاد و انديشه واقفیه دربارة سلسله امامت، اين مسأله روشن است که لغزش اصلي آنها از امام هفتم عليه السلام آغاز شده است؛ بر خلاف عقيده رسمي شيعي که مصداق مهدي منتظر و قيام کننده به عدل را در وجود امام دوازدهم ميديدند.
واقفیه قله فتح شده قائميت را در وجود امام هفتم عليه السلام به نظاره نشستند. آنان در اين راه ميان بر و تمام نشده، با مشکل مهم ديگري رو به رو بودند و آن، عبارت بود از شخصيت امام رضا عليه السلام که خود را جانشين پدر دانسته و بيشتر شيعيان نيز امامت آن حضرت را پذيرفته بودند؛ لذا در اين ميان واقفیه مجبور بودند براي اثبات قائميت و مهدي بودن امام موسي بن جعفر عليه السلام موضع خود را برابر امام رضا عليه السلام مشخص كنند.
بنابراين گفتار واقفیه دربارة شخصيت امام رضا و امامان بعد از آن حضرت عليهم السلام دو ادعا داشتند:
الف. آنها خليفه و امير و قاضيان بعد از امام کاظم عليه السلام هستند نه ائمه و پيشوايان.
ب. بعضي از واقفیه آنها را گمراه و خطاکار و ظالم ميدانستند که با امام رضا عليه السلام با شديدترين وجه برخورد داشتند.
نگرشي بر ادله واقفیه بر مهدويت امام هفتم عليه السلام
با تأمل در ادله واقفیه معلوم ميشود که آنان غالباً در اين زمينه از روايات استفاده كردهاند که به نمونه هايي اشاره ميشود:
الف. روايت غسل امام توسط امام بعد
در اين باره روايتي را از امام صادق عليه السلام نقل نمودهاند که فرمود:
“الإمام لايغسله الاإمام” يعني امام را بعد از رحلت غسل نميدهد، مگر امام بعدي
واقفیه با اين حديث، استدلال كرد که طبق ادعاي قائلان به امامت امام رضا عليه السلام پدر آن حضرت در بغداد رحلت فرمود و امام رضا عليه السلام در آن زمان در مدينه بود و خود شما نقل کرده ايد که کسان ديگري (مأموران حکومت) امام کاظم عليه السلام را غسل دادند و دفن كردند؛ بنابراين امام رضا عليه السلام پدرش را غسل نداده و امام نيست.
شيخ صدوق در جواب اين استدلال مينگارد:
اين حديث دليل بر واقفیه نيست زيرا:
اولاً امام صادق عليه السلام نهي کرده است که امام را كسي غير از امام غسل دهد؛ پس اگرفردي به نهي امام عمل نکرد و در اين امر، دخالت كرد و امام را غسل دهد، با اين دخالت، امامت امام بعدي باطل نميشود؛ زيرا امام صادق عليه السلام نگفته امام نميباشد مگر کسي که امام قبلي را غسل دهد.
ثانياً ما در روايات داريم که امام رضا بدون اينکه ديگران متوجه شوند مخفيانه پدر خود را غسل داد و واقفیه نميتوانند منکر اين مطلب شوند که خداوند ميتواند طي کردن مسافت دور را براي امام در زمان کوتاه ميسر نمايد.
ب. به کاربردن واژه “قائم ” بر موسي بن جعفر عليه السلام
در اين باره در يک روايت طولاني آمده است که امام صادق عليه السلام به بعضي ياران خود فرمود: “روزهاي هفته را حساب كنيد” آنها تا شنبه را شمردند.
امام فرمود: سبت السبوت و شمس الدهور… و هو سابعکم قائمکم هذا و أشار إلي ولده موسي الکاظم.
اينجا واژه قائم بر امام هفتم عليه السلام به کار رفته است و در روايت ديگري که مورد استدلال واقفیه است، آمده که هنگام تولد امام کاظم عليه السلام پدرش امام صادق عليه السلام به مادر امام كاظم فرمود: و اسئل عن اسم القائم و در روايت ديگري آمده است که هنگام تولد امام کاظم عليه السلام پدرش امام صادق عليه السلام فرمود: انت القائم بعدي.
واقفیه با نگرش سطحي بر ظاهر اين روايات از واژه قائم سوء استفاده كرده و اين روايات را دليل گرفته، بر اينکه آن حضرت، همان مهدي منتظر و قائم موعود است.
علما و دانشمندان اثني عشريه در جواب اين گونه روايات با ديد تحليلي و انتقادي نگريسته و دو گونه جواب داده اند:
الف. در کاربرد واژه “قائم” براي حضرت موسي بن جعفر عليه السلام ما هم به آن شک نداريم؛ زيرا هر امامي پس از پدرش قائم و عهده دار امامت است؛ اما آن “قائم منتظر” که عدالت با دستان پرتوان او برقرار ميشود، مهدي فرزند امام عسکري عليه السلام است.
شيخ مفيد نيز در جواب مينگارد: مراد از واژه “قائم” دربارة امام کاظم عليه السلام قائم بالسيف نيست؛ بلکه قائم به امامت پس از پدرش امام صادق عليه السلام است.
ب. جواب ديگري که در بحارالانوار و غيبت شيخ طوسي آمده، اين است كه براي کذب ادعاي واقفیه، اخبار متواتر درباره شهادت امام موسي بن جعفر عليه السلام کافي است؛ اما اخباري که واقفیه نقل كردهاند، همگي خبر واحد است. علاوه بر اينکه راويان واقفیه همگي مورد طعن هستند و نميتوان به روايات آنها در برابر اخبار متواتر درباره شهادت امام کاظم عليه السلام اعتماد كرد.
انگيزه واقفیه در طرح مهدويت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام
الف. انگيزه مالي
نسبت به انگيزه واقفیه در طرح و ادعاي مهدويت و قائم دانستن حضرت موسي بن جعفر عليه السلام امکان دارد ابتدا کسي با ديدن دلايل آنان که تمسک به تعدادي از روايات امامان معصوم عليهم السلام است، به اين توهم بیفتد که انگيزة آنان در طرح اين مسأله تنها مذهبي و فرهنگي است.
اما با دقت در عملکرد بنيانگذاران واقفیه، به دست ميآيد که روآوردن آنها به عموماتِ برخي روايات در حقيقت، ايجاد يک پوشش حفاظتي و چتر امنيتي است براي مخفي نگه داشتن انگيزه واقعي شان، يعني انگيزه مادي و دنيا گرايي؛ زيرا بنا بر گزارشي، اموال فراوان از وجوهات نزد دو نفر از وکلاي امام کاظم عليه السلام در کوفه جمع آوري شده بود، و آن دو هنگامي که امام در زندان بود، با آن اموال، خانههايي خريدند و نيز معاملات ديگري انجام داده بودند. آنان پس از شنيدن خبر شهادت امام در زندان هارون، آن را انکار نموده، شايعه کردند که امام، نمرده است؛ چرا که او قائم و مهدي موعود است.
بنا بر گزارش ديگري دربارة وکيل امام کاظم عليه السلام در مصر که اموال فراوان و تعدادي کنيز نزد وي جمع آوري شده بود، آمده است كه پس از شهادت امام کاظم عليه السلام وقتي امام رضا عليه السلام آن اموال را از او خواست، او نيز رحلت امام کاظم عليه السلام را منکر شده و از تحويل آنها به امام رضا عليه السلام خودداري ورزيد و خود در آنها تصرف كرد.
ب. فتنه جويي و درآميختن حق و باطل
در پي جويي انگيزه واقفیه مسأله سوء استفاده مالي، يك گزينه مهم و تأثيرگذار مطرح شد؛ اما اين واقعيت را نيز نميتوان ناديده گرفت که شايد ابتداي شکل گيري واقفیه، مسأله مالي، انگيزه اصلي براي بعضي بنيان گذاران آن بوده است؛ اما در تداوم خط واقفیه و گرايش افراد ديگر با انگيزههاي متفاوت به اين جريان، در کنار مسأله مالي، انگيزه ايجاد فتنه و اختلاف دربارة امامت علي بن موسي الرضا عليه السلام نيز توسط برخي افراد و مدعيان واقفیه دنبال ميشده است؛ به ويژه اين که اين مسأله با سياست حکمرانان و پيروان مذاهب ديگر که مخالف امامت آن حضرت بودند، به خوبي هم خواني داشت.
دو وکيل ديگر امام موسي بن جعفر عليه السلام یعنی حيان بن سراج و يکي ديگر از همکارانش نقل شده که آن دو ، رحلت امام کاظم را انکار نموده، ميان شيعه شايعه كردند که آن حضرت، رحلت نکرده؛ چون او همان امام قائم است.
مسلم است که اين شايعه افکنيها جز فتنه انگيزي، هدف ديگري به دنبال نداشت. اين فتنه انگيزي واقفیه در ميان شيعيان در طول حياتشان هميشه وجود داشته است.