زیاد ابن اَبیه
زیاد بن اَبیه بنابر قولی متولد سال اول هجرت[۱] و در نقل دیگر در سال اول هجرت، ده سال سن داشته است.[۲] او گاهی به نام «زیاد بن عبید» و گاهی به علت نامعلوم بودن پدرش، «زیاد بن ابیه» یا به اسم مادرش «زیاد بن سمیه» نامیده میشود.[۳] ابوسفیان نیز از جمله مردانی بود که مدعی بود زیاد فرزند اوست[۴] و معاویه به همین دلیل او را با خود همراه کرد. اما امام حسین علیه السلام ضمن اعتراض به سیاستهای ضد دینی معاویه، از اینکه زیاد را به ابوسفیان نسبت میداد، در حالی که او در خانهی «عبید» به دنیا آمده بود، از وی انتقاد نمود.[۵]
مشهورترین فرزند زیاد، عبیدالله بوده که در واقعه کربلا، به عنوان فرماندار کوفه نقش کلیدی در جریان کربلا داشت. و چون مانند پدرش ولد نامشروع بود از همین رو به نام مادرش، ابن مرجانه می خواندند. در زیارت عاشورا هم آل زیاد و به طور خاص «ابن مرجانه» مورد لعن قرار گرفته اند.[۶]
دوران زندگى زیاد ابن ابیه از دو بخش كاملا متفاوت تشكيل مى شود. بخش نخست در مسير حق بود. طبق قولی او از طرف حضرت علی علیه السلام والی سرزمین فارس [۷] و به قولی دیگر مأمور جمع آوری خراج بصره بود[۸]. از جمله نامه های امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه خطاب به زیاد ابن ابیه است که او را از خیانت در بیت المال برحذر داشته اند.[۹]
اما معاویه با این دلیل که زیاد، برادرش و فرزند ابوسفیان است، او را به سمت خود دعوت کرد. به گونه ای که حضرت علی علیه السلام در یکی دیگر از نامه های خود، زیاد را از اینکه فریب معاویه را بخورد برحذر داشت.[۱۰] وی در جنگ صفین، از سپاهیان حضرت علی علیه السلام بود و برای پاسخ به نامه ای که معاویه در همان جنگ برای او نوشته بود[۱۱] بالای منبر رفت و گفت: ای مردم! پسر آکلة الاکباد به من نامه نوشته و مرا تهدید کرده است. متعجبم از اینکه او می داند مولا و مقتدای من پسر عموی نبی مکرم می باشد که همه مهاجرین و انصار خلافت او را پذیرفته و از او اطاعت می کنند و منتظر فرمانش هستند. معاویه من را چطور دیده؟ به آن خدایی که قادر است اگر از امیرالمؤمنین اجازه داشتم، جواب او را چنان می دادم که عبرت جهانیان گردد.[۱۲]
بخش دوم زندگی زیاد، كاملا با بخش اول متفاوت بوده، به گونه ای که او در سال چهل و چهار هجری به معاویه پیوست.[۱۳] معاویه او را به فرمانداری بصره منسوب کرد.[۱۴] زیاد که شیعیان زیادی را می شناخت، در اقدام هایی وحشیانه دست و پای تعداد زیادی از شیعیان را قطع نمود، تعدادی را به شهادت رساند و برخی را به معاویه تحویل داد که از جمله آنها حجر بن عدی بود. وقتی خبر جنایتهای زیاد به امام حسن مجتبی علیه السلام رسید، حضرت او را نفرین کردند و خداوند دعای امام حسن علیه السلام را مستجاب نمود. ورمی در انگشت دست راست او پدید آمد که درد زیادی داشت و به مرور همه دست را فرا گرفت. به طوریکه پزشکان تجویز کردند این دست باید بریده شود تا بقیه بدن سالم بماند. زیاد نپذیرفت و گفت تحمل بریدن دستش را ندارد. لذا شب و روز از درد فریاد می زد تا اینکه از همین عارضه از دنیا رفت.[۱۵]
او به مدت پنج سال به طور همزمان فرماندار کوفه و بصره بود[۱۶] و در سال پنجاه و سه هجری از دنیا رفت و در خارج از کوفه دفن شد.[۱۷]
پی نوشت
پ۱- الكامل،ج۲،ص:۱۱۱
پ۲- الإصابة،ج۲،ص:۵۲۸
پ۳- ترجمه و شرح نهج البلاغة (فيض الإسلام)، ج۵، ص: ۹۶۳ – و هو ابن سمية الّذي صار يقال له ابن أبي سفيان. ولد على فراش عبيد مولى ثقيف، فكان يقال له: زياد بن عبيد، ثم استلحقه معاوية، ثم لما انقضت الدولة الأمويّة صار يقال له زياد ابن أبيه، و زياد ابن سميّة، و كنيته أبو المغيرة.الإصابة،ج۲،ص:۵۲۷
پ۴- ابو سفيان گفت: سوگند بخدا من او را در رحم مادرش نهادم، عمرو گفت: چرا او را به خودت ملحق نمىگردانى؟ابو سفيان گفت: از بزرگى كه اينجا نشسته يعنى عمر مىترسم كه پوست مرا بكند. ترجمه و شرح نهج البلاغة (فيض الإسلام)، ج۵، ص: ۹۶۴
پ۵- أنسابالأشراف،ج۵،ص:۱۲۱
پ۶- «وَ لَعَنَ اللَّهُ آلَ زِيَادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ وَ لَعَنَ اللَّهُ بَنِي أُمَيَّةَ قَاطِبَةً وَ لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجَانَةَ وَ لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْرا» المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص: ۴۸۱
پ۷- الفتوح،ج۴،ص:۲۹۸
پ۸- الفتوح،ج۴،ص:۲۴۰
پ۹- «و من سوگند بخدا ياد ميكنم سوگند از روى راستى و درستى اگر بمن برسد كه تو در بيت المال مسلمانان بچيزى اندك يا بزرگ خيانت كرده و بر خلاف دستور صرف نمودهاى بر تو سخت خواهم گرفت چنان سختگيرى كه ترا كم مايه و گران پشت و ذليل و خوار گرداند.» ترجمه و شرح نهج البلاغة (فيض الإسلام)، ج۵، ص: ۸۷۱
پ۱۰- «و آگاه شدم كه معاويه نامهاى بتو نوشته مىخواهد دلت را (از راه نيك بختى) بلغزاند، و مى خواهد در تيزى و تندى (زيركى) تو رخنه كند، پس از او بر حذر بوده بترس چه او شيطانى است كه از پيش و پس و راست و چپ شخص مى آيد تا ناگهان در هنگام غفلت و بيخبرى او درآيد، و عقلش را بربايد.» ترجمه و شرح نهج البلاغة (فيض الإسلام)، ج۵، ص: ۹۶۴
پ۱۱- الأخبارالطوال،ص:۲۱۹
پ۱۲- أيها الناس! إن من أعجب العجب أن ابن آكلة الأكباد أو عدني، و بيني و بينه ابن عمّ رسول الله صلّى الله عليه و سلم و المهاجرون و الأنصار واضعو سيوفهم على عواتقهم لا يريدون إلا الله تبارك و تعالى، أما و الله لو كتب إلى أمير المؤمنين يأذن لي فيه لوجدني ابن آكلة الأكباد بحيث يسوؤه. (الفتوح،ج۴،ص:۲۹۸)
پ۱۳- الإصابة،ج۲،ص:۵۲۸
پ۱۴- الفتوح،ج۴،ص:۳۰۱
پ۱۵- و جعل زياد يتتبع شيعة علي بن أبي طالب فيقتلهم تحت كل حجر و مدر حتى قتل منهم خلقا كثيرا، و جعل يقطع أيديهم و أرجلهم و يسمل أعينهم، و جعل أيضا يغري بهم معاوية، فقتل منهم معاوية جماعة، و فيمن قتل منهم حجر بن عدي الكندي و أصحابه. و بلغ ذلك الحسن بن علي فقال: اللّهم! خذ لنا و لشيعتنا من زياد بن أبيه و أرنا فيه نكالا عاجلا، إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ۳: ۲۶! قال: فخرج به خراج في إبهام يده، و فشا ذلك الخراج في يده اليمنى حتى ثقلت يده، فاستشار الناس في قطعها فلم يشيروا عليه بذلك، و اشتد به الأمر و لقي من يده جهدا شديدا، ثم مات بعد ذلك، فدفن بموضع يقال له الثوية. الفتوح،ج۴،ص:۳۱۶
پ۱۶- مات سنة ثلاث و خمسين، و هو أمير المصرين: الكوفة و البصرة، و لم يجمعا قبله لغيره، و أقام في ذلك خمس سنين. الإصابة،ج۲،ص:۵۲۸
پ۱۷- البدايةوالنهاية،ج۸،ص:۶۲