مروری بر سفر به دیار جانان

مسجد جمکران اولین منزلگاه

همه چیز از یک تماس تلفنی در پیش از ظهر یکی از روزهای نوروز ۱۴۰۲ آغاز شد. تماسی از دفتر موسسه مهر تابان مهدوی که از من دعوت می‌کرد برای شرکت در سفری به دیار جانان، در بهترین روزها و شب‌های سال. سفر به مشهد در لیالی قدر. و برای منی که این سفر را سال قبل و با همین شرایط تجربه کرده بودم، این تماس تبدیل شد به یکی از شیرین‌ترین تماس‌های تلفنی عمرم.

 

اولین سفره را برایمان در مسجد جمکران پهن کرده‌اند و اکنون من اینجا هستم در صحن وسیع مسجد و این صدای دعای پیش از اذان مغرب و عشاست که طنین انداخته در فضای صحن

«نسئلک یا من هو الله الذی، لا إله إلا هو الرحمن الرحیم الملک القدوس السلام…»

 و همراه با خنکای نسیم اواخر فروردین، جان و جسمم را نوازش می‌دهد.

نقطه شروع سفر برای زیارت امام رئوف اینجاست، تا قبل از هر قدمی، محبت و ارادت خودمان را به امام عصر و زمانمان ابراز کنیم و بابت این رزق پرنوری که قسمتمان شده، از پدر مهربانمان تشکر کنیم.

بعد از نماز جماعت مغرب و عشا به محل قرارمان می رویم تا پس از افطار و صرف چایی دوباره در مسیر راهی شویم.

 

اولین نگاه

صبح یکشنبه ۲۰ فروردین ماه است و ما تازه به دروازه شهر رسیده‌ایم. وارد مشهد که می‌شویم حس آرامش خاصی به سراغم می‌آید. انگار رسیده‌ام به وطن و یا شاید خانه پدری.

 همه سرحال و پر‌انرژی هستیم و با اشتیاق برای دیدن آن گنبد طلایی در خیابان‌ها چشم می‌گردانیم.

در ترمینال مسافربری، سوار بر اتوبوس‌های دیگری راهی  محل اقامتمان می‌شویم. در راه با پخش نواهای امام رضایی از گوشی همسفرها، اشک‌های شوقمان سرازیر و دل های‌مان بیقرار‌تر از قبل می‌شود برای زیارت.

در یکی از میدان‌ها موتور‌‌سواری توجهم را جلب می‌کند. گرد میدان ایستاد و دست ادب به سینه گذاشت و به سمتی سلام داد. تماشای این صحنه برایم نویدبخش است. بارها  دیده‌ام که مشهدی‌ها در خیابان با دیدن گنبد حرم، اینچنین به امام عرض ادب می‌کنند. به سمت مقصد سلام سر بر می‌گردانم و اولین نگاهم گره می‌خورد به گنبد طلایی حرم و تمام وجودم پر می‌شود از شوق. شوق پایی‌بوسی از درگاه امام رئوفم.

مثل سال قبل حسینیه کرامت در خیابان شیرازی محل قرار و اقامتمان می‌شود که فاصله چندانی هم با حرم ندارد. مسیری که برایم آشنا و دوست‌داشتنی است.

 

زیارت اول

بعد از مستقر شدن در حسینیه و صرف ناهار آماده می‌شویم برای اولین زیارت.

زیارت اول مجموعه‌ای است از اولین‌ها: اولین قدم‌ها به سمت حرم، اولین اذن دخول، اولین ایستگاه بازرسی، اولین سلام در حرم، اولین زیارت‌نامه‌خوانی، اولین نماز حرم و…

با همسفرهایم قدم‌زنان به سمت حرم راه می‌افتم. در راه نمی‌شود از آن گنبد طلایی چشم برداشت. مشغول می‌شوم به ذکر الله اکبر.

روبروی تابلوی اذن دخول می‌ایستم تا طبق فرمان خداوند در قرآن، از خدا و پیامبر و امام و فرشتگان مقیم این حرم اجازه بگیرم برای ورود به حریم یار.

 سلام می‌دهم به امام در حالی که یقین دارم که مرا می‌بیند و سلامم راجواب می‌دهد، هرچند که از شنیدنش ناتوان باشم، با این امید که مرا نیز همچون بهترینِ دوستانش به درگاهش بپذیرد.

از ایستگاه بازرسی می‌گذریم و وارد صحن می‌شویم. هرکس در حال و هوای خودش است و با زبانی به راز و نیاز مشغول می‌شود و در عین حال نقطه توجه همه یک جاست و مخاطب خاص همه یک نفر. سلطان طوس و بلکه سلطان عالم، حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام.

پارچه‌ها و کتیبه‌های سیاه آویزان از دیوارها و سر در ایوان های طلا، نشان از فرا رسیدن ایام حزن و اندوه شهادت جدِ صاحب این بارگاه دارد.

حتی گنبد هم پرچم عزا بر سینه‌اش زده. پرچم سیاهی که در باد موج بر می‌دارد و می‌گوید، نزدیک است آن لحظه که فریاد فزت و رب الکعبه مولا برخیزد و وحشت دنیای بی علی فرا رسد.

باری، همگی بر روی فرش‌های همان صحن ورودی می‌نشینیم و دسته جمعی زیارت امین الله را با هم زمزمه می‌کنیم.

السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللّٰهِ فِي أَرْضِهِ، وَحُجَّتَهُ عَلَىٰ عِبادِهِ، أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ أَلمُرتَضٰی.

زیارتنامه را می‌خوانیم و با دل‌هایی مشتاق و حرف‌ها و دردهایی که در آن پنهان کرده‌ایم تا به گوش محرم رازمان برسانیم، گم می‌شویم در سیل عظیم زائرها و شاید این کلام امام باشد که مارا به خود می‌خواند: «بیا‌ ای خسته از دنیا که من باز است آغوشم»

بعد از زیارت در صحن انقلاب و روبروی گنبد و ایوان طلایی  در انتظار دوستانم نشسته‌ام. صدای جوانی را از پشت سر می‌شنوم که برای همراهش از فلسفه «الله اکبر»های توصیه شده قبل از زیارت جامعه کبیره می‌گوید:

«الله اکبر گویان خواندن زیارت جامعه کبیره را شروع می‌کنیم تا وقتی مبهوت عظمت و شکوه جایگاه ائمه در متن زیارت می‌‌شویم فراموش نکنیم که خدا بزرگتر است از همه کس. 

تا مبادا در فراز‌های پر‌محتوا و غنی این زیارت دچار غلو و افراط در عقیده شویم و از بزرگی حق تعالی غافل بمانیم. تا وقتی عبارات عاشقانه زیارت را زمزمه می‌کنیم یادمان باشد به کسانی سلام می‌دهیم که خدای بزرگ‌تر و با عظمت‌تر از هر کس، آنها را خلیفه و جانشین خود کرده برای همه اهل زمین.»

به این حرف‌ها فکر می‌کنم و با یقین کامل زمزمه می‌کنم السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَوْضِعَ الرِّسالَةِ …

سلام بر امامان هدایتگر و چراغ‌های روشنگر در ظلمات تاریکی … سلام بر دعوت کنندگان به سوی خدا … گواهی می‌دهم به وحدانیت خداوند، همان‌گونه که خودش و ملائکه و بندگان برگزیده‌اش گواهی دادند و شهادت می‌دهم به رسالت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و پیشوایی شما ائمه…

 

شب‌های قدر فرصت طلایی

شب قدر، شبی است که قرآن یکباره و تماما بر قلب پیامبر نازل شد و مطابق روایات، تقدیر یک ساله انسان در این شب رقم می‌خورد. فرصتیست ویژه تا با دعا و طلب رحمت و مغفرت از درگاه الهی از خداوند نیکوترین تقدیرها را درخواست کنیم و چه تقدیری نیکوتر از زندگی در دولت کریمانه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف؟!

مطابق قرار و عهدی که همه ۲۳۰ نفرمان با هم گذاشتیم قصد داریم تا این فرصت طلایی را اختصاص دهیم به طلب یک تقدیر طلایی، به درخواست تعجیل در ظهور یگانه منجی عالم که یکتا راه رسیدن به آن تقدیر طلایی است.

با هماهنگی‌های انجام شده رواق دارالقرآن را در این سه شب به گروه ما اختصاص داده‌اند. طبق قرار، همگی ساعت یک نیمه شب در این رواق حاضر شدیم. دعای ابوحمزه را خواندیم و از خداوند درخواست مغفرت و بخشش همه گناهانمان را کردیم تا اکنون با ضمیری پاکیزه، قرآن بر سر بگیریم و خدا را قسم دهیم به همه اسماء حسنایش و اسم اعظمش و به ۱۴ نور مقدسش، که در ظهور ولی خویش و مولای ما تجلیل کند و برساند بر ما آن یار غایب از نظر را. و این دقایق منحصربه‌فرد و استثناییِ سال را با ذکر «اللهم عجل لولیک الفرج» گره می‌زنیم به لحظات ناب اذان صبح.

 

بهشت اینجاست

چند سالی است که حرم مطهر، مزین شده به خیمه‌هایی که در آن خادمان با پذیرایی چایی، خستگی را برطرف می‌کنند از تن زائر.

صدای برخورد استکان و نعلبکی‌ها و شیرینی و عطر چایی چایخانه حرم رضوی بر جان زوار می‌نشیند و خاطرات شیرین و دلچسبی را برایشان به یادگار می‌گذارد.

چهار چایخانه حرم مطهر که در خیمه‌هایی در گوشه‌ای از صحن‌های غدیر و کوثر و امام حسن مجتبی علیه السلام و در باغ رضوان جای گرفته‌اند، شده‌اند محل قرار و استراحت زائران.

 استکان چای را همراه با نعلبکی از دست خادم می‌گیرم و در گوشه‌ای می‌نشینم. صدای مداحی فضا رو پر کرده و طعم خوش چای شیرین حرم در این فضا، طعم «شای عراقی» در مسیر اربعین را برایم زنده می‌کند.

کتیبه‌ای با جمله «بهشت اینجاست، اینجایی که دارم چایی می‌نوشم» بر سر در خیمه به چشمم می‌آید و با خودم فکر می‌کنم، الحق که همین است.

 استکان خالی شده چایی در دستم است و من محو فضا و مداحی شده‌ام که خادمی در نهایت احترام سبدی را مقابلم می‌گیرد تا استکان را در آن بگذارم. انگار مهمان‌نوازی و محبت بیکران امام رضا علیه السلام است که جلوه‌گر شده در رفتار و گفتار این خادمان.

 

قرارهایی برای تذکر و یادآوری

در کنار برنامه‌های زیارتی فردی و جمعی که با دوستان می‌گذرانیم چند قرار جلسه دسته جمعی هم با کل گروه در حسینیه محل اقامتمان داریم.

قرارهایی که کنار هم می‌نشینیم تا مرور کنیم باورهایمان را و یاد بگیریم نکته‌های جدیدتری را. نکته‌هایی که کمک می‌‌کند تا بدانیم در این شب‌ها و روزها که بهترینِ زمان هاست و در این حرم که بهترینِ مکان‌هاست از خداوند چه بخواهیم و چطور بخواهیم. اینکه حواسمان باشد که دعا برای فرج چه جایگاهی در عالم هستی دارد و در این شب‌ها کمتر از ظهور حضرت را از خداوند نخواهیم تا صبح شود این شب تاریک غیبت.

 و پایان این جلسات که ختم می‌شود به سینه زنی و عزاداری در سوگ شهادت اول مظلوم عالم و در غم یتیم شدن شیعه.

 

زیارت آخر

صبح جمعه ۲۵ فروردین ماه است و آخرین روز حضور ما در دیار یار. وسائل جمع و چمدان‌ها بسته شده‌اند و همه مهیای زیارت وداع هستند.

مدیریت کاروان جلسه وداعی در حسینیه ترتیب داده و من ترجیح می‌دهم قبل از آخرین زیارت در این جلسه و در جمعی باشم که همه یک غصه و دلتنگی مشترک داریم و آن هم غم برچیده شدن این سفره پرنعمت است.

بغض دلتنگی‌مان را در کنار هم می‌شکنیم و با یادآوری روزها و شب‌هایی که گذشت اشک می‌ریزیم و از خدا و امام رضا علیه السلام می‌خواهیم که این آخرین رزق زیارت عمرمان نباشد. 

باز هم در پایان، آخرین سینه‌زنی‌ها و مداحی‌های گروهی را برگزار می‌کنیم و راهی می‌شویم به سمت حرم برای آخرین زیارت.

زیارت آخر مجموعه‌ای است از آخرین‌ها: آخرین قدم‌ها به سمت حرم، آخرین اذن دخول، آخرین ایستگاه بازرسی، آخرین سلام در حرم، آخرین زیارت‌نامه‌خوانی، آخرین نماز حرم و…

به حرم می‌روم و زیارت‌نامه می‌خوانم و دقایقی طولانی گوشه‌ای از حرم فقط به نظاره آن ضریح نورانی می‌ایستم. دقایقی که به سرعت سپری می‌شوند و من در بین اجبار به رفتن و رسیدن به قرار گروهی و لذت ماندن و تماشا کردن، حیران می‌مانم.

در نهایت با خواندن زیارت وداع، امام را در پناه خدای بزرگ می‌سپارم و از خدا می‌خواهم که این آخرین زیارت من نباشد. 

به سختی چشم را بر می‌دارم از آن ضریح. دل را، اما نه.

بیرون می‌آیم و در گذر از صحن‌ها به همه چیز با نگاه دیگری توجه می‌کنم. به بازیگوشی و دویدن‌های کودکانه دختربچه‌ها و پسربچه‌ها وسط صحن‌، به پیرمردی که عصا زنان از زیارت برمی‌گردد، به حال خوش و رازونیاز زائری که سیم دلش وصل شده به نگاه امام، به صدای ضربه‌های ساعت بزرگ حرم، به نسیم خوش و معطر فضا، به آرامش بی‌انتهایی که فقط اینجا می‌توان حسش کرد، به خادمی که با ظرف مخصوص دود کردن اسفند به زائرها خوش‌آمد می‌گوید. انگار می‌خواهم تک تک این صحنه‌ها و ثانیه‌ها را در دل و ذهنم ثبت و ضبط کنم تا با مرور آن‌ها از دلتنگی‌های روزهای پیش رو کم کنم.

 به آخرین خروجی می‌رسم و بار دیگر به طرف حرم برمی‌گردم. سلام می‌دهم و خطاب به مولایم می‌گویم:

«همه عمر برندارم سر ازین خمار مستی

که هنوز من نبودم که تودر دلم نشستی».