طبیب جسم

امام عصر علیه السلام همچون پدران گرامی خود، طبیب جسم و روح می باشند، طبیبی که به سراغ بیماران می رود و بر زخم ایشان مرهم می گذارد.

خواندن شرح حال کسانی که از این جهت مورد عنایت امام علیه السلام قرار گرفته و شفا یافته اند، می تواند وسیله ای برای ایجاد معرفت بیشتر به امام زمان علیه السلام باشد.

مرحوم علامه حاج شیخ علی اکبر نهاوندی قدّس سرّه شرح توسل یکی از علماء و بزرگان نجف را چنین نقل کرده است:

در نجف شخصی به نام شیخ حسین آل رحیم زندگی می کرد که مردی پاک طینت و از مقدسین و مشغول به تحصیل علم بود.

ایشان به مرض سل مبتلا شد به طوری که با سرفه کردن از سینه اش اخلاط و خون خارج می شد. با همه ی این احوال در نهایت فقر و پریشانی بود و قوت روز خود را هم نداشت. با وجود این دو مشکل، دلش به زنی از اهل نجف تمایل پیدا کرد؛ اما هر دفعه که از او خواستگاری می کرد نزدیکان زن به خاطر فقرش جواب مثبت به او نمی دادند و همین خود علت دیگری بود که در همّ و غمّ شدیدی قرار بگیرد.

چون مرض و فقر و ناامیدی از آن زن، کار را بر او مشکل کرده بود، تصمیم گرفت عملی را که در بین اهل نجف معروف است انجام دهد، یعنی چهل شب چهارشنبه به مسجد کوفه برود و متوسل به حضرت بقیه الله شود تا به مقصد برسد.

شیخ حسین می گوید: من چهل شب چهارشنبه بر این عمل مواظبت کردم. شب چهارشنبه ی آخر شد. آن شب تاریک و از شب های زمستان بود. باد تندی می وزید و باران هم اندکی می بارید. من در دکّه ی مسجد که نزدیکی در است نشسته بودم چون نمی شد داخل مسجد شوم به خاطر خونی که از سینه ام می آمد و چیزی هم نداشتم که اخلاط سینه را جمع کنم، از طرفی چیزی نداشتم که سرما را از من دفع کند لذا دلم تنگ و غم و اندوهم زیاد گشت و دنیا پیش چشمم تاریک شد. با این همه رنج و مشقت که دیدم بار زحمت و ترس بر دوش کشیدم تا بتوانم چهل شب از نجف به مسجد کوفه بیایم. با این همه زحمات، جز یأس و ناامیدی نتیجه ای نگرفتم. در مسجد هیچ احدی نبود، آتشی برای درست کردن قهوه روشن کرده بودم. ناگهان شخصی از سمت درِ اول مسجد متوجه من شد. با خودم گفتم این شخص، عربی از اهالی اطراف مسجد است و نزد من می آید تا قهوه بخورد. در این فکر بودم که به من رسید و سلام کرد. نام مرا برد و مقابلم نشست. از اینکه اسم مرا می دانست تعجب کردم. از او سؤال کردم : از کدام طایفه ی عرب هستی؟ تبسم کرد و گفت: من از هر کجا باشم برای تو چه اهمیتی دارد؟ بعد فرمود: چه چیزی باعث شده که به اینجا آمده ای؟ از حسن اخلاق و شیرینی سخن او متعجب شدم و قلبم به او مایل شد و طوری شد که هر قدر صحبت می کرد محبتم به او زیادتر می شد؛برایش یک فنجان قهوه ریختم و به او دادم. گرفت و کمی از آن خورد و بعد فنجان را به من داد و گفت: تو آن را بخور. فنجان را گرفتم و آن را خوردم. به او گفتم: آقای من حاضری با هم کنار حضرت مسلم برویم و آنجا بنشینیم؟ گفت برویم، حالا جریان را خودت نقل کن. گفتم ای برادر از روزی که خودم را شناختم شدیداً فقیر و محتاجم و با این حال چند سال است که از سینه ام خون می آید و علاجش را نمی دانم. از طرفی عیال هم ندارم و دلم به زنی از محله ی خودمان در نجف اشرف مایل شده است؛ ولی چون دستم از مال و ثروت خالی است گرفتنش برایم میسر نمی شود. این آخوندها به من گفتند برای حوائج خود متوجه حضرت صاحب الزمان بشو و چهل شب چهارشنبه در مسجد کوفه بیتوته کن؛ زیرا آن جناب را خواهی دید و حاجتت را عنایت خواهد کرد و این آخرین شب از شب های چهارشنبه است و با وجود آنکه این همه زحمت کشیدم اصلاً چیزی ندیدم. در حالی که غافل بودم فرمود: سینه ات که عافیت یافت؛ اما آن زن، پس به زودی او را خواهی گرفت و اما فقرت تا زمان مردن به حال خود باقی است.

وقتی وارد مسجد شدیم، گفت: آیا دو رکعت نماز تحیت را نخوانیم؟ گفتم چرا. او نزدیک شاخصه ای(سنگی که میان مسجد است) و من پشت سرش با فاصله ایستادم. قرائت فاتحه را شنیدم به طوری که هرگز از احدی چنین قرائتی را نشنیده بودم، از حسن قرائتش با خود گفتم: شاید او صاحب الزمان علیه السلام باشد و به سوی او نظری انداختم؛ اما در حالی که آن جناب مشغول نماز بود، نورعظیمی حضرتش را احاطه نمود، به طوری که مانع شد که من شخص شریفش را تشخیص دهم. بدنم می لرزید؛ اما از بیم ایشان نتوانستم نماز را قطع کنم، نور حضرت از زمین به طرف بالا می رفت. من مشغول گریه و ندبه بودم تا آنکه فجر طالع شد و آن نور عروج کرد. صبح دیدم سینه ام سالم است و ابداً سرفه نمی کنم.

* * *

مسلماً مرحوم شیخ حسین آل رحیم پس از آن واقعه ی مبارک، معرفت و ارادت خاصی به حضرت بقیه الله پیدا کرده بود که مایل بود هر جا می نشیند از ایشان سخن بگوید و سخن کسانی که این گونه معرفت شهودی به امام پیدا کرده اند معمولاً اثر عمیقی بر شنوندگان می گذارد و چه بسا آن ها را منقلب کند. کسانی که مرحوم شیخ حسین را دیده بودند، هم قطعاً معرفت بالاتری نسبت به وصف طبابت امام عصر علیه السلام پیدا کرده اند، اما هیچ یک از این دو دسته – آن ها که او را دیده یا وصفش را شنیده اند- معرفتی را که خود آن مرحوم نصیبش شد، هرگز نچشیده اند.

در این اتفاق هم، مراتب مختلف معرفت امام عصر علیه السلام به چشم می خورد، مرتبه ی اول برای همه ی کسانی است که این ماجرا را می شنوند. در مرتبه ی بعد معرفت کسانی است که شاهد ماجرا بوده اند و حال بیمار را قبل و بعد از بهبودی دیده اند. این ها بیشتر از گروه اول تحت تأثیر”طبابت” امام علیه السلام قرار می گیرند. اما بالاترین حدّ معرفت را خود آن بیمار دارد که “طبابت” امام زمانش را چشیده است، معرفت او با دو گروه قبلی اصلاً قابل مقایسه نیست و او نمی تواند عمق تأثیری را که عنایت امام علیه السلام در او گذاشته به آن ها منتقل کند.

این نمونه ها گوشه ای از تجلّی وصف طبابت امام زمان علیه السلام است. پس از حصول این معرفت، اعتقاد و عدم اعتقاد به این صفت برای امام علیه السلام به این است که انسان به این صفت در امام خود معتقد باشد و در حقیقت ایشان را طبیب دردها بداند. چنین کسی وقتی بیمار می بیند بیش از هرکس و پیش از هرکس به دستگیری امام عصر علیه السلام دل می بندد وآنگاه که به اسباب و عوامل عادی و طبیعی تمسک می جوید، قلباً از آن طبیب واقعی شفا می طلبد و این اسباب را صرفاً وسیله ی شفا دادن ایشان می داند و امیدی به آن ها – مستقل از عنایت امام علیه السلام – نمی بندد.