معاویة

ابوعبدالرحمان معاویة بن صخر )ابو سفیان) بن حرب بن امیة بن عبد شمس بن عبدمناف، در سال پنجم پیش از بعثت متولد شد.

برخی نقل ها هفت و برخی سیزده سال قبل از بعثت تولد او را ذکر کرده اند.[۱] مادرش هند دختر عتبة بن ربیعة بن عبد شمس بن عبدمناف است. هند که پدر و برادرش را در جنگ بدر از دست داده بود کینه حضرت حمزه عموی پیامبر را به دل داشت. پس از جنگ احد، او بدن حمزه را مثله کرد و جگرش را خورد. لذا در زیارت عاشورا در لعن به معاویة آمده است:« و ابن آکلة الاکباد»[۲]  یعنی فرزند کسی که جگر حمزه را خورد.

پدر اصلی معاویه معلوم نبود؛ چرا که به چندین نفر منصوب بود از جمله: مسافر بن ابى عمرو، ابوسفیان، عمّارة بن ولید، صباح. ولی آنچه مشهور است گفته اند صباح جوانى زیباروى و آوازه خوان و برده عمّارة بن ولید و اجیر ابو سفیان بود. ابوسفیان مردی زشت وکوتاه قد بود؛ از این رو هند، صباح را به همبستر شدن با خود فرا خواند و نطفه معاویة منعقد شد.[۳]

معاویة به همراه پدر و برادرش، یزید ابن ابوسفیان در سال هشتم هجرت، در جریان فتح مکه به ظاهر مسلمان شدند.[۴] و نبی مکرم می گفتند.اسلام صلی الله علیه و آله ایشان را آزاد کرد؛ از این رو به آنها «طلقاء» می گفتند.[۵]حضرت زینب سلام الله علیها نیز از همین رو یزید را «یابن الطلقاء» خطاب کردند.[۶]

برخلاف معاویة، ام حبیبة دختر ابوسفیان و همسرش عبید الله بن جَحش از آن دست مسلمانانی بودند که به حبشه هجرت کردند.اما عبیدالله در آنجا مرتد شد و مسیحی از دنیا رفت. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز برای اینکه او بی سرپرست نماند و خاندانش متعرض او نشوند، او را به ازدواج خود درآورد.[۷]معاویة نیز از همین رهگذر برای خود فضیلت تراشی کرد و به خود لقب«خال المؤمنین» یعنی دائی مؤمنین داد.[۸]

در زمان ابوبکر، یزید ابن ابوسفیان، برادر معاویة، فرمانده سپاه در فتح شام بود. از همین رو از طرف حکومت مرکزی، فرماندار آن منطقه شد. و در زمان عمر نیز بر سمت خود باقی ماند. پس از مرگ یزید ابن ابی سفیان، در سال هجدهم هجری، معاویة جانشین برادر خود شد و در زمان عثمان نیز بر سمت خود باقی ماند.[۹]

عمر با همه سختگیریها، در برابر اعتراضات به عملکرد معاویة، پاسخ می داد: معاویة را جز به خوبی یاد نکنید.[۱۰] اما پس از اینکه امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام خلافت را به دست گرفتند، او را عزل کردند و معاویة در مقابل این دستور، با امیرالمؤمنین  علیه السلام بیعت نکرد، خونخواهی عثمان را پیش کشید[۱۱] و جنگ صفین [۱۲]درگرفت.

معاویة برای رسیدن به اهدافش از مکر و حیله استفاده می کرد. حضرت علی علیه السلام در پاسخ به کسانی که معاویة را زیرک می دانستند، فرمودند:«سوگند به خدا معاویة از من زیرکتر نیست، ولیکن او بی وفائى و خیانت کرده و معصیت و نافرمانى می نماید و اگر مکر و بی وفائى نکوهیده نبود من زیرکترین مردم بودم، ولى هر مکر و بی وفائى گناهى است، و هر گناهى نافرمانى است، و روز قیامت براى هر عهد و پیمان شکنى پرچم و نشانه اى است که به آن شناخته می شود و سوگند به خدا من غافلگیر نمی گردم تا درباره ام مکر و حیله بکار برند و در سختى و گرفتارى عاجز و ناتوان نمی شوم.»[۱۳]

یکی از مهمترین شیوه های او در برخورد با شیعیان، ایجاد بیزاری از حضرت علی علیه السلام در میان مردم بود. معاویة در محافل از حضرت اظهار تنّفر میکرد و او را لعن می نمود. همچنین افرادی مانند أبو هریره وعمرو بن عاص و مغیرة بن شعبة را مأمور کرده بود تا بر ضد امیرالمؤمنین روایت جعل کنند.[۱۴]

معاویة پس از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز وارد جنگ با امام حسن مجتبی علیه السلام شد و با خریدن فرماندهان نظامی امام حسن علیه السلام، امام را مجبور به صلح کرد. طبق این صلحنامه حکومت در دست معاویة باقی ماند؛ مشروط بر اینکه پس از مرگش حکومت به امام حسن علیه السلام و در صورت شهادت ایشان، به امام حسین علیه السلام برسد و معاویة حق ندارد فرزند خود را به جانشینی خود منسوب کند .اما معاویة بر صلحنامه متعهد نماند و فرزندش، یزید را به جانشینی منسوب و برای او بیعت می گرفت.

معاویة طرفدار مکتب جبر بود و هدفی غیر از دنیا نداشدت و فقط به نام اسلام حکومت می کرد. معاویة، خود در خطبه نماز جمعه اش قسم جلاله یاد کرد و گفت:«جنگ من برای برپایی نماز، روزه داری و حج گزاری و زکات دادن نبود، اینها را شما انجام می دادید، من با شما جنگیدم تا بر شما امارت یابم و خداوند آن را به من داد، درحالی که شما از آن ناخشنود بودید .»[۱۵]

معاویة در مجموع حدود بیست سال به عنوان فرماندار شامات و پس از آن نیز حدود بیست سال دیگر حکمران تمام جامعه اسلامی بود. او در سال ۶۰ هجری در سن هفتاد و هشت سالگی از دنیا رفت و در شام دفن شد.[۱۶]

در زمان مرگش، یزید در شام نبود و معاویة برای او و صیت نامه ای مکتوب کرد که در آن آمده:« اى پسرک من! تمام کارها را براى تو آماده و راه را هموار نموده ام. سختی ها را آسان و دشواری ها را خوار کردم. دشمنان را ذلیل و مطیع نمودم. سرهاى عرب را فرود آوردم و آنها را نزد تو خم کردم. من همه چیز را براى تو فراهم و جمع کردم که تاکنون براى کسی جمع و میسر نشده بود .

اهل شام را از یاد مبر که آنها پشتیبان تو هستند. هرگاه دشمنان تو سر بلند کنند و تو را نگران نمایند از اهل شام یارى بخواه اگر دشمن را نابود کردند باز اهل شام را به محل خود برگردان؛ زیرا اگر در بلاد دیگر اقامت کنند اخلاق آنها تغییر خواهد کرد. من فقط از چهار شخص از قریش می ترسدم که با تو مخالفت کنند و این کار را براى خود بخواهند و آنها حسین بن على، عبد الله بن عمر، عبد الله بن زبیر و عبد الرحمن بن ابی بکر هستند.»

پی نوشت

پ۱- الإصابة،ج ۶ ،ص: ۱۲۰

پ۲- کامل الزیارات، ص: ۱۷۸

پ۳- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج ۱، ص: ۳۳۶

پ۴- و اسم أبى سفیان صخر بن حرب بن أمیة بن عبد شمس بن عبد مناف، و أمّه هند بنت عتبة بن ربیعة بن عبد شمس بن عبد مناف، یکنى أبا عبد الرحمن، کان هو و أبوه و أخوه من مسلمة الفتح. الاستیعاب،ج ۳ ،ص: ۱۴۱۶

پ۵- السیرةالنبویة،ج ۲ ،ص: ۴۱۲

پ۶- اللهوف على قتلى الطفوف ، ص: ۱۸۲

پ۷- تاریخ الطبری،ج ۳ ،ص: ۱۶۵

پ۸- البدایةوالنهایة،ج ۴ ،ص: ۱۴۳

پ۹- و أما «یزید بن أبى سفیان » فکان یقال له: یزید الخیر. و استعمله«ابوبکر» علی«الشام»، ثم اقره «عمر» بعد «ابی بکر». و مات «یزید»«بالشام»، و هو عامل «عمر» فی طاعون «عمواس»، و ذلک سنه ثمانی عشره.(المعارف، متن، ص:۳۴۵)

پ۱۰- «فقال عمر: لا تذکروا معاویه الا بخیر»البدایه و النهایه، ج۸، ص: ۱۲۲

پ۱۱-«بسم الله الرحمن الرحیم، من عبد الله علی أمیر المؤمنین إلى معاویة بن صخر، أما بعد! فان بیعتی لزمتك، و أنا بالمدینة و أنت بالشام، و ذلك أنه بایعنی القوم الذین بایعوا أبابکر و عمر و عثمان، فلیس للشاهد أن یختار و لا للغائب أن یرد، و أما عثمان فقد کان أمره مشکلا على الناس، المخبر عنه کالأعمى و السامع کالأصم، وقد عابه قوم فلم یقبلوه و أحبه قوم فلم ینصروه، و کذبوا الشاهد واتهموا الغائب، و قد بایعنی الناس بیعة عامة، من رغب عنها مرق و من تأخر عنها محق، فاقبل العافیة و اعمل على حسب ما کتبت به- و السلام» «بسم الله الرّحمن الرّحیم. من عبد للّه على امیر المؤمنین الى معاویة بن صخر. امّا بعد، او را باید دانست که اگر چه آن روز « که مهاجر و انصار در مدینه با من بیعت کردند، او غایب بود و مقام به شام داشت، در هر حال بیعت من بر او لازم اسدت به موجب آنکه جماعتى که با ابو بکر و عمر بیعت کرده بودند، بر امامت و خلافت من متفق شدند و همگان به طوع و رغبت با من بیعت کردند و چون حا ضر را مجال اختیار نبود، غایب را محلّ اعتراض نبا شد. و امّا کشتن عثمان، خبر دهنده از کیفیّت کشتن او چون نابیناست و شنونده چون کر. جماعتى که او را عیب مى کردند، او را بکشتند و قومى که او را دوست مى داشتند، یارى ندادند. حاضران در کار او به دروغ منسوبند و غایبان در کشتن او متهم. در این ساعت خواص و عوام با من بیعت کرده اند و به خلافت من رضا داده اند. هر کس ازبیعت من رغبت بگرداند، از حقّ نچشیده باشد و آن کس که در این بیعت موافقت ننماید به وصمت نقص و عیب رضا داده باشد. یقین آن است که او عافیت طلبد و ازمنازعت احتراز نماید مى باید که از اندیشه و عزیمتى که دارد مرا اعلام دهد. والسلام.» (الفتوح،ج ۲ ،ص: ۴۹۴)

پ۱۲-در توصیف جنگ صفین آمده است:« عمار بن یا سر برخاست و در میان مردم فریاد زد و خلقى عظیم بر او گرد آمدند. پس گفت: بخدا سوگند که اینان اگر ما را چنان شکست دهند که تا درختهاى خرماى هجر ما را تعقیب کنند بازمیدانیم که ما بر حقیم و آنان بر باطلند. سپس گفت: هان آیا کسى رهسپار بهشت است؟ پس مردمى باو پیوستند و در پیرامون سراپرده معاویه حمله برد و جنگى سخت در گرفت و عمار بن یا سر به شهادت ر سید و جنگ در آن آخر روز به سختى کشید و مردم فریاد کردند: صحابى رسول خدا کشته شد و رسول خدا گفته است: تقتل عمارا الفئة الباغیة،” عمار را گروه بیدادگر مى کشند.” و اصحاب على نبرد کردند و بر اصحاب معاویه سخت پیروز آمدند چنانکه به معاویه رسیدند، پس معاویه اسب خود را خواست تا سوار بر او بگریزد. عمرو بن عاص باو گفت: کجا؟ گفت: مى بینى چه پیش آمده اکنون نظرت چیست؟ گفت: جز یك چاره باقى نمانده است و آن هم این است که قرآنها را بلند کنى و آنها را بانچه در آن است بخوانى و بترک جنگ دعوت کنى و تندى ایشان را در هم شکنى و ایشان را پراکنده و ناتوان سازى. معاویه گفت: آنچه خواهى انجام ده. پس قرآنها را برافراشتند و آنان را بپذیرش آنچه در آن است دعوت نمودند و گفتند: شما را بکتاب خدا مى خوانیم. پس على گفت: انها مکیدة و لیسوا با صحاب قرآن،” این فریبکارى است و اینان اهل قرآن نیستند.” لیکن ا شعث بن قیس کندى که معاویه از او دلجویى کرده و به او نامه نوشته و او را به سوى خویش خوانده بود زبان باعتراض گشود و گفت: مردم را بحق دعوت کرده اند. على گفت: انهم انما کادوکم و ارادوا صرفکم عنهم” اینان با شما فریبکارى کردند و خواستند شما را از خود بازدارند” اشعث گفت: بخدا سوگند باید پیشنهاد ایشان را بپذیرى یا هم تو را بانان تسلیم مى کنیم.» تاریخ الیعقوبى،ج ۲ ،ص:۱۸۸

پ۱۳-« وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِیَةُ بِأَدْهَى مِنِّی وَ لَکِنَّهُ یَغْدِرُ وَ یَفْجُرُ وَ لَوْ لَا کَرَاهِیَةُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ وَ لَکِنْ کُل غُدَرَة فُجَرَة وَ کُل فُجَرَة کُفَرَة وَ لِکُلِّ غَادِر لِوَاء یُعْرَفُ بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ اللَّهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِالْمَکِیدَةِ وَ لَا أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِیدَةِ»( نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص۳۱۹)

پ۱۴- أن معاویة وضع قوما من الصحابة و قوما من التابعین على روایة أخبار قبیحة فی علی ع تقتضی الطعن فیه و البراءة منه و جعل لهم على ذلك جعلا یرغب فی مثله فاختلقوا ما أرضاه منهم أبو هریرة و عمرو بن العاص و المغیرة بن شعبة و من التابعین عروة بن الزبیر. (شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج ۴، ص: ۶۳ )

پ۱۵-صلى بنا معاویة بالنخیلة الجمعة ثم خطبنا فقال و الله إنی ما قاتلتکم لتصلوا و لا لتصوموا و لا لتحجوا و لا لتزکوا إنکم لتفعلون ذلك و إنما قاتلتکم لأتأمر علیکم و قد أعطانی الله ذلك و أنتم کارهون. شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج ۱۶ ، ص: ۴۶

پ۱۶- فکانت ولایته على الشام عشرین سنة أمیرا. ثم بویع له بالخلافة و اجتمع علیه بعد علی بن أبی طالب علیه السلام. فلم یزل خلیفة عشرین سنة حتى مات لیلة الخمیس للنصف من رجب سنة ستین و هو یومئذ ابن ثمان و سبعین سنة.الطبقات الکبرى،ج ۷ ،ص: ۲۸۵

پ۱۷- الکامل،ج ۴ ،ص: ۶