عمرو بن عاص
عمرو بن عاص بن وائل از اهالی قریش می باشد.[۱] مادرش نابغه دختر حرمله بود که در یکی از جنگهای قبیلهای اسیر شد و او را در بازار عُکاظ فروختند. و پس از مدتی به دست عاص بن وائل افتاد و عمرو از وی متولد گردید.[۲] او دو پسر با نامهای عبدالله و محمد داشت [۳] که به همین دلیل از او با کنیه ابوعبدالله یا ابومحمد یاد می کنند.[۴]
عمرو از کسانی بود که پس از هجرت مسلمانان به حبشه سعی کرد پادشاه حبشه را متقاعد کند تا مسلمانان را به کفار و مشرکین مکه تحویل دهد. اما پاسخ های جعفر ابن ابی طالب به نجاشی، پادشاه عادل حبشه، باعث شد مسمانان بتوانند سالها در حبشه در امنیت زندگی کنند.[۵]
در مورد اینکه عمرو چه موقع ظاهرا مسلمان شد اقوال مختلف است. برخی سال اسلام او را سال فتح خیبر، و برخی سال هشتم هجری (سال فتح مکه) دانسته اند و برخی مدعی هستند وی در حبشه مسلمان شد و از آنجا نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و اظهار اسلام نمود.[۶]
عمرو بن عاص از فرماندهان جنگی در زمان ابوبکر و عمر بود. او در سال بیست هجری، یعنی در زمان عمر، مصر را فتح کرد[۷] و خود، فرماندار آنجا شد. وی در زمان عثمان، در سال بیست و هفت هجری، از سمت خود عزل[۸] و در سال سی و شش هجری، در زمان خلافت بر حق امیرالمؤمنین علیه السلام با وعده فرمانداری دوباره بر مصر به معاویه ملحق شد.[۹] در جنگ صفین، به سیاست و مکر عمروعاص قرآن بر سر نیزه کردند[۱۰] و به عنوان نماینده معاویه در ماجرای حکمیت نقش اساسی داشت.[۱۱]
در تاریخ آمده است، عمرو دو پسر داشت و زمانی که از طرف معاویه دعوت شد با آنها مشورت کرد:
عبد الله كه بزرگتر بود گفت: به خدا سوگند، پيامبر صلی الله علیه و آله هنگامى كه درگذشت از تو خشنود بود. ابو بكر و عمر نيز خشنود بودند. وقتى كه عثمان كشته شد، تو غايب بودى. بنابر اين، در خانهات بنشين زيرا تو به خلافت نخواهى رسيد و معاويه نيز از دنيا قسمت اندكى را به تو خواهد داد. در اين گمانم كه تو به همراه معاويه در اين كار نابود خواهى شد.
محمد پسر كوچكتر گفت: تو بزرگ قريش هستى، اگر از كار خلافت خود را كنار بكشى، خودت را كوچك كردهاى. به شاميان بپيوند و خونخواهى عثمان را در پيش بگير. با انجام اين كار به بنى اميه نزديك مى شود.
عمرو گفت: عبد الله، تو مرا به كارى سفارش كردى كه خير دينم در آن است. و اما تو اى محمد، مرا به كارى سفارش كردى كه خير دنيايم در آن است.
عمرو پس از مشورت با فرزندانش، غلامى را كه بسيار زيرك بود فرا خواند و نظر او را خواست. غلام گفت: دنيا و آخرت بر قلب تو هجوم آوردهاند. با على بودن آخرت دارد و دنيا ندارد، ولى اگر با معاويه باشى، دنيا را بدون آخرت خواهى داشت.
عمرو گفت: اشتباه نكردى، نظر تو چيست؟
غلام پاسخ داد: در خانه ات بنشين، اگر اهل دين پيروز شدند، در پرتو دين آنان زندگى كن و اگر اهل دنيا پيروز شدند از تو بى نياز نيستند.»[۱۲]
اینچنین، عمروعاص در حالی که حقانیت امیرالمؤمنین علیه السلام را می دانست به معاویه پیوست. او برای پیوستن به معاویه حکومت بر مصر را شرط پذیرش همراهی قرار داد.[۱۳] او مصر را تصاحب و تا زمان مرگش، یعنی تا سن نود و هشت سالگی، به مدت دو سال و سه ماه[۱۴]، بر آن حکومت کرد.
اما عمروعاص نیز با همه زیرکی فریب خورد. در متن توافقی که بین او و معاویه نوشته شد، معاویه پذیرفت تا وقتی عمرو زنده است حاکم مصر باشد. پس از امضای توافق نامه، غلامش، به او گفت: «اى پير مرد عمرت جز به اندازه تشنگى خرى نيست، چرا براى فرزندان خود پس از خود شرط نكردى؟» عمرو خواست شرط را برهم زند که معاویه نپذیرفت.[۱۵]
او، قبل از مرگش، به پسرش گفت: «اى كاش من سى سال پيش از امروز مرده بودم، دنياى معاويه را اصلاح كردم و دين خود را تباه ساختم، دنياى خود را برگزيدم و آخرتم را رها كردم، گويى معاويه را مىبينم كه دارايى مرا تصرف نموده و به جاى من درباره شما بدى كرده است.» پس از مرگ او، معاویه ابتدا عبدالله بن عمروعاص را جانشین پدرش کرد و نیمی از دارایی اش را گرفت. سپس او را برکنار و برادر خویش، عتبة ابن ابو سفیان را والی مصر نمود.[۱۶]
پی نوشت
پ۱- عمرو بن العاص بن وائل بن هاشم بن سعيد بن سهم بن عمرو بن هصيص ابن كعب بن لؤيّ بن غالب القرشي السهمي. أسدالغابة،ج۳،ص:۷۴۱
پ۲- الاستيعاب،ج۳،ص:۱۱۸۵ – أسدالغابة،ج۳،ص:۷۴۱
پ۳- الإمامةوالسياسة،ج۱،ص:۱۱۶
پ۴-عمرو بن العاص … يكنى أبا عبد الله، و قيل: أبو محمد. أسدالغابة،ج۳،ص:۷۴۱
پ۵-«و هو الّذي أرسلته قريش إلى النجاشي ليسلم إليهم من عنده من المسلمين»(أسدالغابة،ج۳،ص:۷۴۱) – و هو الّذي بعثته قريش مع عمرو بن العاص إلى النجاشي في مطالبة أصحاب رسول الله صلى الله عليه و سلم الذين كانوا عنده بأرض الحبشة. (الاستيعاب،ج۳،ص:۸۹۶)- «فلما رأت قريش أن أصحاب رسول الله صلى الله عليه و سلم قد أمنوا و اطمأنوا بأرض الحبشة، و أنهم قد أصابوا بها دارا و قرارا، ائتمروا بينهم أن يبعثوا فيهم منهم رجلين من قريش جلدين إلى النجاشي، فيردّهم عليهم، ليفتنوهم في دينهم، و يخرجوهم من دارهم، التي اطمأنوا بها و أمنوا فيها، فبعثوا عبد الله بن أبى ربيعة، و عمرو بن العاص بن وائل، و جمعوا لهما هدايا للنجاشي و لبطارقته، ثم بعثوهما إليه فيهم.» (السيرةالنبوية،ج۱،ص:۳۳۳)
پ۶- «فأسلم عام خيبر- و قيل: أسلم عند النجاشي، و هاجر إلى النبي صلى الله عليه و سلم. و قيل: كان إسلامه في صفر سنة ثمان قبل الفتح بستة أشهر. و كان قد همّ بالانصراف إلى النبي صلى الله عليه و سلم من عند النجاشي، ثم توقف إلى هذا الوقت، و قدم على النبي صلى الله عليه و سلم هو و خالد ابن الوليد، و عثمان بن طلحة العبدري، فتقدم خالد و أسلم و بايع، ثم تقدم عمرو فأسلم و بايع على أن يغفر له ما كان قبله» أسدالغابة،ج۳،ص:۷۴۲ – قيل: إن عمرو بن العاص أسلم سنة ثمان قبل الفتح. و قيل: بل أسلم بين الحديبيّة و خيبر، و لا يصح، و الصحيح ما ذكره الواقدي و غيره أنّ إسلامه كان سنّة ثمان، و قدم هو و خالد بن الوليد، و عثمان بن طلحة لمدينة مسلمين،… و ذكر الواقدي قال: و في سنة ثمان قدم عمرو بن العاص مسلما على رسول الله صلى الله عليه و سلم، قد أسلم عند النجاشي، و قدم معه عثمان بن طلحة و خالد بن الوليد، قدموا المدينة في صفر سنة ثمان من الهجرة.» الاستيعاب،ج۳،ص:۱۱۸۵
پ۷-تاريخالطبري،ج۴،ص:۱۰۴
پ۸- تاريخالطبري،ج۴،ص:۲۵۲
پ۹- تاريخالطبري،ج۴،ص:۵۵۸
پ۱۰-«فلما راى عمرو بن العاص ان امر اهل العراق قد اشتد، و خاف في ذلك الهلاك، قال لمعاوية: هل لك في امر اعرضه عليك لا يزيدنا اجتماعا، و لا يزيدهم الا فرقه؟ قال: نعم، قال: نرفع المصاحف ثم نقول: ما فيها حكم بيننا و بينكم، فان ابى بعضهم ان يقبلها وجدت فيهم من يقول: بلى، ينبغى ان نقبل، فتكون فرقه تقع بينهم، و ان قالوا: بلى، نقبل ما فيها، رفعنا هذا القتال عنا و هذه الحرب الى اجل او الى حين فرفعوا المصاحف بالرماح و قالوا: هذا كتاب الله عز و جل بيننا و بينكم، من لثغور اهل الشام بعد اهل الشام! و من لثغور العراق بعد اهل العراق! فلما راى الناس المصاحف قد رفعت، قالوا: نجيب الى كتاب الله عز و جل و ننيب اليه»(تاريخالطبري،ج۵،ص:۴۸)
پ۱۱- تاريخالطبري،ج۵،ص:۵۳
پ۱۲- « قال و ذكروا أنه لما انتهى إلى عمرو بن العاص كتاب معاوية و هو بفلسطين، استشار ابنيه عبد الله و محمدا، و قال: يا ابني، إنه قد كان مني في أمر عثمان فلتات لم أستقبلها بعد، و قد كان من هروبي بنفسي حين ظننت أنه مقتول ما قد احتمله معاوية عني، و قد قدم على معاوية جرير ببيعة علي، و قد كتب إليّ معاوية بالقدوم عليه، فما تريان؟ فقال عبد الله و هو الأكبر: أرى و الله أن نبي الله قبض و هو عنك راض، و الخليفتان من بعده كذلك. و قتل عثمان و أنت غائب، فأقم في منزلك، فلست مجعولا خليفة، و لا تزيد على أن تكون حاشية لمعاوية على دنيا قليلة، أوشكتما أن تهلكا فتستويا فيها جميعا. و قال محمد: أرى أنك شيخ قريش، و صاحب أمرها، فإن ينصرم هذا الأمر و أنت فيه غافل، يصغر أمرك، فالحق بجماعة أهل الشام، و اطلب بدم عثمان، فإنك به تستميل إلى بني أمية. فقال عمرو: أما أنت يا عبد الله فأمرتني بما هو خير لي في ديني، و أما أنت يا محمد فقد أمرتني بما هو خير لي في دنياي. ثم دعا غلاما له يقال له وردان، و كان داهيا، فقال له عمرو: يا وردان احطط، يا وردان أرحل، يا وردان احطط، يا وردان أرحل. فقال وردان: أما إنك إن شئت نبأتك بما في نفسك، فقال عمرو: هات يا وردان، فقال: اعتركت الدنيا و الآخرة على قلبك، فقلت: مع علي الآخرة بلا دنيا، و مع معاوية الدنيا بغير آخرة، فأنت واقف بينهما. فقال عمرو: ما أخطأت ما في نفسي، فما ترى يا وردان؟ فقال: أرى أن تقيم في منزلك، فإن ظهر أهل الدين عشت في عفو دينهم، و إن ظهر أهل الدنيا لم يستغنوا عنك، فقال عمرو: الآن حين شهرتني العرب بمسيري إلى معاوية؟ »الإمامةوالسياسة،ج۱،ص:۱۱۶
پ۱۳- الإمامةوالسياسة،ج۱،ص:۱۱۷
پ۱۴- تاريخاليعقوبى،ج۲،ص:۲۲۱
پ۱۵-تاريخاليعقوبى،ج۲،ص:۲۲۱
پ۱۶- تاريخاليعقوبى،ج۲،ص:۲۲۲