امام حسین علیه السلام

«گرد و غبار شديدى آسمان كربلا را فرا گرفت كه روز روشن همچون شب تاريك شد و آن چنان بادى سرخ وزيدن گرفت كه از هيچ كس عين و اثرى ديده نمي شد و مردم گمان كردند كه عذاب بر آنان فرود آمد ساعتى چنين بود و سپس هوا روشن شد.»[۱] این شرایط در توصیف زمانی آمده است که امام حسین علیه السلام به شهادت رسیدند و سر مبارکشان از بدن جدا شد.

در زیارت ناحیه مقدسه در توضیح این لحظه آمده است: «درهمان حال شِمرِملعون برسینه مبارکت نشسته، وشمشیرخویش رابرگلـویت سیراب می نمود، با دستى مَحاسنِ شریفت را درمُشت می فِشرد، (و با دست دیگر) باتیغِ آخته اش سر از بدنت جدا مى کرد،  تمامِ اعضا و حواسّت از حرکت ایستاد، نَفَسهاىِ مبارکت درسینه پنهان شد»[۲]

عمر بن سعد سر مبارک امام حسین علیه السلام را همان روز عاشورا نزد عبیدالله بن زیاد فرستاد.[۳] اما خولی سر را به خانه اش برد و روز بعد به دارالخلافه آورد.[۴]

وقتی سر امام حسين عليه السلام پيش روى ابن زياد قرار گرفت، با چوبدستى به دندانهاى حضرت مىزد. وقتى زيد بن ارقم آن صحنه را ديد گفت: اين چوبدستى را از آن دندانها بردار! قسم به كسى كه الهى غير او نيست خودم ديدم دو لب رسول الله صلى الله عليه و آله بر اين دو لب قرار گرفته و آن دو را مىبوسيد! بعد از آن زید به شدت گريست.[۵] پس از این ماجرا، عبیدالله بن زیاد سر مطهر امام حسین علیه السلام را بر نیزه ای نصب و دستور داد تا در کوفه گردانده شود[۶] که در همان حال رأس مقدس، آیه ۹ سوره کهف[۷] را قرائت می نمودند.[۸] نهایتا سر امام را در کوفه به درختی آویزان کردند و مردم اطراف آن اجتماع کرده و نور آن را تماشا می کردند. نهایتا ابن زیاد سرهای شهدا را به شام نزد یزید فرستاد.[۹]

در اولین منزلی که در آن مأموران ابن‌زیاد که حامل سر مبارک امام حسین علیه‌السلام بودند، از مرکب‌های خود فرود آمدند، مشغول می‌گساری و عشرت شدند، ناگهان دستی از دیوار پدیدار شد و با قلمی از آهن این چند بیتی را با خون بر دیوار نوشت: «آیا امتی که حسین را کشتند امید شفاعت جد او را دارند در روز حساب ؟!» با مشاهده این صحنه عجیب، آنان برخاسته و آن سر مقدس را ترک کرده و پا به فرار گذاشتند، و سپس بازگشتند.[۱۰]

حاملان سر مقدس در اثنای راه سر مقدس را بر روی سنگ بزرگی نهادند، ناگهان قطره‌ای خون از آن سر مقدس بر آن سنگ چکید و پس از آن هر ساله در روز عاشورا از آن سنگ خون می‌جوشید! آن صخره تا ایام عبدالملک بن مروان به جا بود، و او دستور داد که آن سنگ را از آنجا منتقل کردند![۱۱]

امام رضا علیه السلام فرمود چون سر مبارك حسين بن على علیهماالسلام را به شام محنت بردند يزيد ملعون امر كرد كه آن سر را در مجلسش گذاشتند و طعام حاضر ساختند و مشغول خوردن طعام و شراب گشتند. پس از فراغت امر كرد تا سر مبارك را در ميان طشتى گذارند و در زير تختش قرار دهند و بر روى تخت سفره شطرنج پهن كردند. نام حسين و پدر بزرگوارش و جد امجدش را مي برد و استهزا به ايشان مي نمود و چون بر حريف خود در قمار می باخت سه مرتبه شراب مي خورد و باقيمانده آن را در پهلوى طشت بر روى زمين مي ريخت.[۱۲]

یزید با چوب خیزران به لب و دندان مبارک امام علیه السلام می زد. ابوبرزه اسلمی با دیدن این صحنه اعتراض کرد و گفت: «آيا با چوبدستى ات به لب حسين مى زنى؟! مگر نمى دانى كه چوبدستى ات بر جايى مى خورد كه بارها ديده ام رسول الله صلى الله عليه و آله آنجا را مى بوسید است؟!»[۱۳]

در مسئله دفن سر مبارک سید الشهداء علیه السلام اقوال مختلف است. اما به نظر می رسد قول صحیح تر بازگشت سر به بدن مطهر توسط امام زین العابدین علیه السلام در کربلا باشد.[۱۴]

پی نوشت


پ۱- فَارْتَفَعَتْ فِي السَّمَاءِ فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ غُبْرَةٌ شَدِيدَةٌ سَوْدَاءُ مُظْلِمَةٌ فِيهَا رِيحٌ حَمْرَاءُ لَا تُرَى فِيهَا عَيْنٌ وَ لَا أَثَرٌ حَتَّى ظَنَّ الْقَوْمُ أَنَّ الْعَذَابَ قَدْ جَاءَهُمْ فَلَبِثُوا كَذَلِكَ سَاعَةً ثُمَّ انْجَلَتْ عَنْهُمْ. (اللهوف على قتلى الطفوف، ص: ۱۲۷)

پ۲-«وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ، وَ مُولِـغٌ سَیْفَهُ عَلى نَحْرِک َ، قابِضٌ عَلى شَیْبَتِک َ بِیَدِهِ، ذابِـحٌ لَک َ بِمُهَنَّدِهِ، قَدْ سَکَنَتْ حَوآسُّک َ، وَ خَفِیَتْ أَنْفاسُک َ» (المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص: ۵۰۵)

پ۳-«ثُمَّ إِنَّ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ بَعَثَ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ علیه السلام فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ وَ هُوَ يَوْمُ عَاشُورَاءَ مَعَ خَوَلِيِّ بْنِ يَزِيدَ الْأَصْبَحِيِّ وَ حُمَيْدِ بْنِ مُسْلِمٍ الْأَزْدِيِّ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ» (اللهوف على قتلى الطفوف، ص: ۱۴۲)

پ۴-«فاقبل خوليّ دار القصر فوجد باب القصر مغلقا، فأتى منزله فوضعه تحت اجانة في منزله فلما اصبح غدا بالرأس الى عبيد اللّه بن زياد.» «[ابتدا] خولىّ به كاخ دار الامارة رفت، ديد در قصر بسته است، از اين رو به منزل خودش رفت و سر [حسين عليه السّلام] را زير قدح بزرگى نهاد.» (وقعة الطف ؛ ص۲۵۸)

پ۵- «فاذا رأس الحسين [عليه السّلام] موضوع بين يديه، و اذا هو ينكت بقضيب بين ثنيّتيه.فلما رآه زيد بن ارقم لا ينجم عن نكته بالقضيب، قال له: اعل بهذا القضيب عن هاتين الثنيّتين، فو الذي لا إله غيره لقد رأيت شفتي رسول اللّه صلّى اللّه عليه [و آله] و سلّم على هاتين الشفتين يقبّلهما! ثم انفضخ الشيخ يبكي! فقال له ابن زياد: أبكى اللّه عينيك! فو اللّه لو لا أنّك شيخ قد خرفت و ذهب عقلك لضربت عنقك! فنهض [زيد بن ارقم] فخرج» (وقعة الطف ؛ ص۲۶۰-۲۶۱)

پ۶- «ثم إن عبيد اللّه بن زياد نصب رأس الحسين [عليه السّلام على رمح] فجعل يداريه في الكوفة!» (وقعة الطف؛ ص۲۶۴)

پ۷- « أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً » «آيا گمان كردى اصحاب كهف و رقيم از آيات شگفت‌انگيز ما بودند؟!»

پ۸-«وَ لَمَّا أَصْبَحَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ بَعَثَ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ علیه السلام فَدِيرَ بِهِ فِي سِكَكِ الْكُوفَةِ كُلِّهَا وَ قَبَائِلِهَا. فَرُوِيَ عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ أَنَّهُ قَالَ مُرَّ بِهِ عَلَيَّ وَ هُوَ عَلَى رُمْحٍ وَ أَنَا فِي غُرْفَةٍ فَلَمَّا حَاذَانِي سَمِعْتُهُ يَقْرَأُ أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً فَقَفَ وَ اللَّهِ شَعْرِي وَ نَادَيْتُ رَأْسُكَ وَ اللَّهِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَعْجَبُ وَ أَعْجَبُ.»«و چون روز ديگر شد عبيد اللَّه بن زياد سر حسين عليه السّلام را فرستاد در كوچههاى كوفه و در ميان قبائل بگرداندند، و از زيد بن ارقم روايت شده كه گفت: آن سر مقدس را كه بر نيزه بود بر من عبور دادند و من در غرفه و بالاخانه خود نشسته بودم چون برابر من رسيد شنيدم كه اين آيه را ميخواند: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ …. يعنى آيا پنداشتى كه (داستان) اصحاب كهف و رقيم از آيتهاى ما شگفت بودند!» (سوره كهف آيه ۹) پس بخدا از هراس موى تنم راست شده داد زدم: بخدا اى پسر رسول خدا (داستان) سر تو شگفتتر و حيرت انگيزتر است (يعنى اصحاب كهف و رقيم اگر چه داستان شگفت انگيزى داشتند لكن پس از مرگ سخن نگفتند و داستان سر تو شگفت انگيزتر است كه پس از بريده شدن از بدن سخن ميگويد و تلاوت قرآن ميكند).» (الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج۲، ص: ۱۱۷)

پ۹-«ثم دعا [ابن زياد: زخر بن قيس و معه] ابو بردة بن عوف الازدي و طارق بن ظبيان الازدي، فسرّح مع [هم] برأس الحسين [عليه السّلام] و رءوس اصحابه الى يزيد بن معاوية.» (وقعة الطف ؛ ص۲۶۷)

پ۱۰- «أَنَّهُ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ علیه السلام وَ اجْتُزَّ رَأْسُهُ قَعَدُوا فِي أَوَّلِ مَرْحَلَةٍ يَشْرَبُونَ النَّبِيذَ وَ يَتَحَيَّوْنَ بِالرَّأْسِ فَخَرَجَ عَلَيْهِمْ قَلَمٌ مِنْ حَدِيدٍ مِنْ حَائِطٍ فَكَتَبَ سَطْراً بِالدَّمِ-           أَ تَرْجُو أُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَيْناً             شَفَاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسَابِ –  قَالَ فَهَرَبُوا وَ تَرَكُوا الرَّأْسَ ثُمَّ رَجَعُوا.» (بحارالأنوار، ج۴۵، ص: ۳۰۵)

پ۱۱- مقرم، عبدالرزاق، (۱۴۲۶ ه.ق)، مقتل الحسین علیه السلام، بیروت، نشر مؤسسة الخرسان للمطبوعات ، ص۳۶۴

پ۱۲- « امام رضا علیه السلام : يَقُولُ لَمَّا حُمِلَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ علیهما السلام إِلَى الشَّامِ أَمَرَ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ فَوُضِعَ وَ نُصِبَتْ عَلَيْهِ مَائِدَةٌ فَأَقْبَلَ هُوَ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ أَصْحَابُهُ يَأْكُلُونَ وَ يَشْرَبُونَ الْفُقَّاعَ فَلَمَّا فَرَغُوا أَمَرَ بِالرَّأْسِ فَوُضِعَ فِي طَسْتٍ تَحْتَ سَرِيرِهِ وَ بُسِطَ عَلَيْهِ رُقْعَةُ الشِّطْرَنْجِ وَ جَلَسَ يَزِيدُ عَلَيْهِ اللَّعْنَةُ يَلْعَبُ بِالشِّطْرَنْجِ وَ يَذْكُرُ الْحُسَيْنَ وَ أَبَاهُ وَ جَدَّهُ صلی الله علیه و آله وَ يَسْتَهْزِئُ بِذِكْرِهِمْ فَمَتَى قَمَرَ صَاحِبَهُ تَنَاوَلَ الْفُقَّاعَ فَشَرِبَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ثُمَّ صَبَّ فَضْلَتَهُ عَلَى مَا يَلِي الطَّسْتَ مِنَ الْأَرْضِ فَمَنْ كَانَ مِنْ شِيعَتِنَا فَلْيَتَوَرَّعْ عَنْ شُرْبِ الْفُقَّاعِ وَ اللَّعْبِ بِالشِّطْرَنْجِ وَ مَنْ نَظَرَ إِلَى الْفُقَّاعِ أَوْ إِلَى الشِّطْرَنْجِ فَلْيَذْكُرِ الْحُسَيْنَ علیه السلام وَ لْيَلْعَنْ يَزِيدَ وَ آلَ زِيَادٍ يَمْحُو اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِذَلِكَ ذُنُوبَهُ وَ لَوْ كَانَتْ بِعَدَدِ النُّجُومِ.» (عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج۲، ص: ۲۲)

پ۱۳ ثم أذن للناس فدخلوا و الرأس بي يديه، و مع يزيد قضيب فهو ينكت به في ثغره! فقال أبو برزة الأسلمي من اصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه [و آله] و سلّم:أ تنكت بقضيبك في ثغر الحسين! أما لقد اخذ قضيبك من ثغره مأخذا لربّما رأيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه [و آله] و سلّم يرشفه! أما إنك يا يزيد تجيء يوم القيامة و شفيعك ابن زياد! و يجيء هذا يوم القيامة و شفيعه محمد صلّى اللّه عليه [و آله] و سلّم: ثم قام فولّى. (وقعة الطف، ص: ۲۶۹)

پ۱۴ «و المشهور بين علمائنا الإمامية أنه دفن رأسه مع جسده رده علي بن الحسين علیهما السلام» (بحارالأنوار، ج۴۵، ص: ۱۴۴-۱۴۵)